.... .... .... .... ....
.

«پشت دریاھا»

از دفتر شعر« حجم سبز » سهراب سپهری





 قایقی خواھم ساخت ،
خواھم انداخت به آب .
دور خواھم شد از این خاک غریب
که در آن ھیچکسی نیست که در بیشه عشق
قھرمانان را بیدار کند .
قایق از تور تھی
و دل از آرزوی مروارید ،
ھمچنان خواھم راند .
نه به آبی ھا دل خواھم بست
نه به آن تابش تنھایی ماھی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوھاشان .
ھمچنان خواھم راند .
ھمچنان خواھم خواند :
دور باید شد ، دور .
مرد آن شھر اساطیر نداشت .
زن آن شھر به سرشاری یک خوشه انگور نبود .
ھیچ آیینه تالاری ، سر خوشی ھا را تکرار نکرد .
چاله آبی حتی ، مشعلی را ننمود .
دور باید شد ، دور .
شب سرودش را خواند ،
نوبت پنجره ھاست
ھمچنان خواھم خواند .
ھمچنان خواھم راند .

پشت دریاھا شھری است
که در آن پنجره ھا رو به تجلی باز است .
بام ھا جای کبوترھایی است ، که به فواره ھوش بشری می نگرند.
دست ھر کودک ده ساله شھر ، شاخه معرفتی است.
مردم شھر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله ، به یک خواب لطیف .
خاک ، موسیقی احساس ترا می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد .
پشت دریاھا شھری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحر خیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند .
پشت دریاھا شھری است !
قایقی باید ساخت

بازگشت