.... .... .... .... ....
.

چه مردی بود آن آرش آرشها

 به بهانه سی و سومین سالگرد هجرت شهید دکتر علی شریعتی
عباس علی آبادی


ما بوديم شاد و جوان
داشتيم ايمان . آ ب و نان.
کار ما هم بد نبود
از هر نظر بود پر سود.
دوستان بودند فراوان
از شهر و از د ياران.
غمی در قلب نداشتيم
د لها ی شادی داشتيم.
گردش داشتيم د ر بوستان
بو ديم خندان با دوستان.
کيفور بوديم در ديار
نه مست بوديم . نه خمار.
تميز بوديم . آراسته
هر گز نبوديم خسته.


تا ما شديم دانا تر
از پيشتر ها . هشيار تر.
ديديم عجب قصه ايست
آنچه ما فکر کرديم نيست.
شهر ها پر از غصه اند
شادی همه قصه اند.
در خانه ها آهی نيست
حتا دوتا شاهی نيست.
مردم فقير ند عجيب
دوست. آشنا . هم غريب.
ايمان رفته از کف ها
دهل مانده . طبل . د ف ها.
دين گمشده . دينداری
آئين شده است زاری.
بر سر زدن سينه ها
با درد و غم کينه ها.
شاه و ارباب ظالمند
مردم هستند در کمند.
دستار بند هم دعا گوست
همه کنند از خلق پوست.
ايمان داران مغضوبند
جدا کنند بند از بند.
يکروز برند به زندان
به دستور ارباب . خان.
روز ديگر قمه زن
زهره برد از صد زن.
بلند گوها پرصداست
شاه شاه کند. بی خداست.
مردم همه اسيرند
زير تيغ اميرند.
تر س و وحشت همه گير
جوان از زندگی سير.
در شهر هميشه غوغاست
کاخ ستم ها بر جاست.


غصه خورديم. غم خورديم
قصه نزد هم برديم.
د يد يم عجب بد شد ست
راه ها همه سد شد ست.
با دانايان حرف زديم
از نحو و از صرف زديم.
راهکارهارا پرسيد يم
گفتيم . هر آنچه د يد يم.


پس از ماه و سالی چند
وعده شنيد يم چون قند.
يک فيلسوفی بمن گفت
گفت. دار اين سر را نهفت.
با کس نگو اين راز را
اين بهترين نياز را.
صبر بکنيد سر رسد
آن دلاور . آن اسد.
جوان شود دلشادان
هر کس بود در ايران.
پاسخ دهند به نياز
بی پرده و باز باز.


اين قولی بود از استاد
از يک بزرگ . زنده ياد.
يک سال نشد وفا شد
وعده اش صد د وا شد.
حسينيه باز کردند
افشا همه راز کردند.
ارشاد نمودند مردم
از مشهد و تهران . قم.
در راس شان .علی بود
آرش. تختی . يلی بود.
رستم تر از رستم بود
خار دل حاکم بود.
شريعتی بود چون شير
يار محرومان . اسير.
فرياد او تفنگ بود
اهل صلح. اهل جنگ بود.
دانشمندی بود آگاه
نشان ميداد خط و راه.
تکان ميداد روح و جان
قدرت ميداد به ايمان.
فرياد گری بينا بود
روشنگری دانا بود.
تا عمق آدم ميرفت
ميلرزاند او تاج و تخت.
دستار بندان ميتاراند
برهم ميزد. ميزو باند.
هشيار ميکرد خلايق
سوار ميکرد بر قايق.
در يا ميبرد آب ميداد
در و گوهر. ناب ميداد.
ظلم و ظالم ميکوبيد
لرزان ميکرد شاه . چون بيد.
رسوا ميکرد استعمار
ميراند از فکر. مورو . مار.
دوستدار آزادی بود
آدم ميکرد سخت بيخود.
کاری ميکرد کارستان
بهر وطن. مردمان.
بی باک بود و بی هراس
دم ميزد ازخلق. از ناس.
با خرافات دشمن بود
داروی درد . محن بود.
خلق و وطن دوست ميداشت
شوق در دل ها. او ميکاشت.
رحمت بود او چون باران
ناجی بود و پهلوان.
شيری بوده دلاور
از هر سخنور برتر.
معجزه گر بود . انسان
دوست مردم . با ايمان.
عاشقی بود جان نثار
مردی بزرگ . بی آزار.
عارف بود و . نازنين
خوب بود . عزيز . برترين.
آبی بوده در خشکزار
بيدار گر بود او. بيدار.
گلها بود و گلستان
بهاران در زمستان.
خورشيدی بود ظالم سوز
روشن بود و نور و روز.
ققنوسی ديدنی بود
در قلب ها ماندنی بود.
اعجوبه ای بود علی
شادی بخش هر دلی.
ساده بود و بی عبا
از دکاندار. او جدا.
يک تن بود و صد ها سر
داروهايش داشت اثر.
ايران را کرد کربلا
هر روز آن . عاشورا.
ميغريد چون ابوذر
برجان ظلم بود آذر.
خاکی بوده آن بزرگ
ميراند از خلق جورو گرگ.
افسانه بود . روشنگر
بر هر مبارز افسر.
تاج دل آدم بود
بهر مردم در غم بود.
يکدم نداشت آرامش
خواب و خوشی آسايش.
راه زينب را ميرفت
در سرما و گرما . تفت.
باکی نداشت از زندان
از دجال و جلادان.
نهيب ميزد به شيعه
به اهل کشک و صيغه.
به رهبران می توفيد
عزا ميکرد بر ظلم عيد.
بيانی داشت سحر انگيز
پشت تريبون و ميز.
با ارتجاع دشمن بود
در جنگ تن به تن بود.
درياتر از دريا بود
با خلق بود . با خدا بود.
دشمن داشت هم فراوان
از دربار و آخوندان.
هر روز ميدادند رنجش
دست ميبردند به گنجش.
تشنه بودند به جا نش
از بالا ها. سرانش.
تو پ تهمت ميزدند
ميخواستند اورا دربند.
يارانش را ميبردند
حق اورا ميخوردند.
دروغ ميبستند به او
بی هيچ بحث و گفتگو.
ميگفتند او خارجيست
مسلمان و ملی نيست.
ساواکی و نادان است
جايش فقط زندان است.
منافق است اين دکتر
از شيعه هست خيلی دور.
بايد شود او بيکار
بايد رود سر دار.
ضد آخوند و شاه است
ضد دين و رفاه ا ست.
با شوروی دارد راز
بيزار باشد از نماز.
اصلا سواد ندارد
هيچ چيز بياد ندارد.
يهود است و دور از دين
آخوند خواند او بی دين.
سلطنت را نخواهد
در هيچ راهی نپايد.
عمر باشد رهبرش
از بهر او کند غش.
هر چه گويد دروغ است
حرفش کذ ب و سروغ است.
ار شاد او اضلال است
ضد ياسر . بلال است.
بيگانه و دشمن است
خيلی بد و خشن است.

خيلی زشت و ناپاک است
داروی او ساواک است .
مرگ شاه را خواهان است
خطر بهر ايران است.
بايد زبانش بريد
بر روی نعشش دويد.

هی گفتند و نوشتند
آخربردند توی بند.
داغان کردند اعصابش
قلبش زدند هم آتش.
بيمار کردند آن بزرگ
آن راد مرد و آن سترگ.
بعد از دوسال رفت خانه
با روح بد. ويرانه.
د يد در بيرون آزاد نيست
اصلا نداند . خود کيست.
لای قر آن باز نمود
تبعيدی آغاز نمود.
رفت لندن تا کار کند
کار ستم زار کند.
خدمت کند به انسان
به اسلام و به ايران.
به هرکه هست حق پرست
از جام مهر هست او مست.

اما مهلت ندادند
جان پاکش ستا ند ند.
خبر رسيد به ايران
به تک تک دليران.
مردم شدند آتشين
مثل بمب و مثل مين.
قيام شان شد يد تر
پر شور و عالی . بهتر.
خون شهيد ثمر داد
فکرش نشسته بر بار.
دربار رفت و درباری
ذ لت رفت و هم خواری.

اما افسوس . آمد دزد
داد به همه او دستمزد.
ايران نمو د عزادار
سا لم نمود او بيمار.
کشت مجاهد . فدايی
دم زد او از جدايی.
سنی کشت و شيعيان
از غريب و از ياران.
به هيچکسی رحم نکرد
آورد فقط. رنج و درد.
نام دکتر هم نبرد
حق او را برد و خورد.
بد نام نمود اسلام را
بالا آورد بد نام را.
حسينه را به تير بست
جان دکتر در گور خست.
خونريز گرديد خمينی
ضد زينب. حسينی.
خود شد سقط آن دجال
تختش را داد به رمال.
اينهم شد چون اربابش
مثل دوزخ . چون آتش.
سفيد کرد روح شاه را
سياه کرد روی ماه را.

ا ما مردم برخاستند
از قدرت او کاستند.
در س گرفتند از دکتر
عليه زور . ظلم و جور.
رفتند راه مجاهد
راه فدايی . جاهد.
راه مصدق پاک
راه چريک بی باک.


روح علی شاد کردند
قلب خود آباد کردند.

ا لقصه بود دکتر مرد
مثل آرش جوانمرد.
بود رهبر انقلاب
مثل د ر يا. مثل آب.
نوری بوده در ظلمت
داروی درد ملت.

يادش بادا گرامی
بر روحش باد سلامی.



بازگشت به صفحه اصلی