توضیح: فرزاد کمانگر اين نامه را با تاسی از سرگذشت يکی از زندانيان دهه شصت نگاشته است، زندانی مورد اشاره که از ضعف بينايی شديدی برخوردار بوده، به دليل شکنجه و ضرب و شتم عينکش می شکند و مجبور ميشود به جای شيشه، تکه ای مقوا بر عينک خود بگذارد و اين آخرين تصويری است که مادر زندانی از او ديده است، زندانی سياسی مورد اشاره کمی بعد زير شکنجه به قتل می رسد و در گوری گمنام و بی نشان دفن می شود، اين نامه را فرزاد کمانگر به مادر اين زندانی سياسی تقديم کرده بود.
زندان داستان تن است و تازيانه، مشت و زندان، طناب و گردن آتش و پوست سرب و قلب
زندان سرودی است برای زنده نگه داشتن اميد، زندان دريچه ای است به آينده ای روشن،
تصوير اول - سانتياگو، شيلی:
شکنجه گری در حال خرد کردن دستان زندانی اش می باشد تا گيتار نزند و ترانه و لالايی برای کودکان شيلی نسرايد، اما او بی وقفه می خواند
بيا بيا بيا
بيا جاده پهنه ور را در می نورديم
آينده ديگری در کار تکوين است
سالها بعد : تيتر روزنامه های شيلی " آسوده بخوابيد ديکتاتور مرد"
و نوازنده گيتار زينت بخش ديوان شاعری می شود و مردم به شاه بيت ديوان شاعرشان مينازند
تصوير دوم - زندانهای شوروی سابق - استالين:
" بريا" قصاوت می کند ميکشد قطعه قطعه می نمايد و تبعيد می کند هر کس را دگر گونه بيانديشد
چند دهه بعد !
جوانکی سر کلاس با خواندن تاريخ معاصر کشورش و شنيدن نام بريا آب دهان به زمين می اندازد و جوان ديگری صفحات کتابش را با عصبانيت پاره ميکند .
تصوير سوم - دهه ۸۰ ميلادی، عراق
کاروانی از زن و دختر و کودک و پير و جوان به سوی بيابان های "نگره سلمان" حرکت داده می شوند تا انفال شوند، کودکی عروسکش را به سينه می چسباند و با چشمانی باز ستاره ها را ميشمارد و زير خروار ها خاک مدفون می شود، دختری قبل از اينکه عصمتش زير چشمهای دريده علی حسن مجيد هتک شود خود را ميکشد.
در هزاره سوم : خواهرکان من بی رخت عروسی، پاک و پاکيزه با خورشيدی که بر تابوتشان نقش بسته است به زادگاهشان بر می گردند .
کودکی در حلبچه بی پروا بر روی عکس و مجسمه صدام ميشاشد .
جوانی شيعه هنگام اعدام ديکتاتور فرياد می زند برو به جهنم
و کردی به کاخ های بغداد قدم می گذارد و به ريش صدام می خندد
تصوير چهارم - زندان ديار بکر ترکيه، دهه ۸۰ ميلادی
ژنرال برای شکستن مقاومت زندانی اش به خانواده او تجاوز می کند و زندانی برای زنده نگه داشتن نوروز خود را با آتش نوروز جاودانه می کند
نوروز ۲۰۰۹، کودکان دياربکر بر سر هر کوی و برزن بی مهابا سرود ژنرال بزدل را سر می دهند و جمعيتی ميليونی به دور آتش نوروز جمع شده اند، آتشی که ژنرال بزدل می پنداشت فرونشانده است
تصوير آخر : دهه ۶۰ زندان اوين - تهران
زندانی با عينکی شکسته برای آخرين بار به ديدار مادر می رود تا آخرين تصوير او را با خود به قلب زمين ببرد چند هفته بعد لباس و عينک شکسته اش را به مادر می دهند .
سالها بعد : زندانی ديگری از زندان اوين برای نامزدش نامه می نويسد و دختر نامه را برای مادربزرگش که عينک شکسته در دست دارد اينگونه می خواند:
بگذار در هر جای دنيا بی سنگ و صليب با گوری شکسته گم نام بمانند
بگذار با خاک يکی شوند، بگذار نشانشان سروی آزاده باشد که ريشه در قلب آنها دارد و سر به آسمان ميسايد.
بگذار بی نشان بمانند "آينده از آن بی کفن خفتگان است"
فرزاد کمانگر
زندان اوين
ارديبهشت ماه ۱۳۸۹
منبع: هرانا
وارد شده: 24 خرداد 1389 – 14 ژوئن 2010