بيژن نيابتي
درست یکسال از تولد جنبش کذایی سبز در سپهرسیاسی ایران می گذرد . این جنبش که درآغاز کار، هم خود و هم حاکمیت را غافلگیر کرده و موفق شده بود تا برای اولین بار " عنصر اجتماعی" را به خیابان آورده و به مصاف حاکمیت بفرستد ، پس از مدت زمانی نه چندان طولانی با خاتمه گیجی موقت نظام و آغاز دوباره سرکوب ، یواش یواش دست و پایش را از خیابان جمع کرده و وارد یک دوره از رکود و بی عملی گردیده و به جنبش بیانیه نویسی تقلیل یافته است . اهمیت این جنبش اساسا در حضور اجتماعی آن در خیابان و حمایتهای جهانی ، به تبع آن حضور توده ای بوده است و نه چیزی دیگر . عقب نشینی از خیابان درهراس از رادیکالیزه شدن جنبش تنها به رکود "جنبش سبز" می انجامد و روند رادیکالیزه شدن را متوقف نخواهد کرد . چرا که مسئول اصلی رادیکالیزه شدن جامعه درحاکمیت نشسته است . موسوی اگر تصور میکند که در شرایط کنونی ایران و تعادل قوای بین المللی حاضر، یکبار دیگرهم می توان راه خمینی را رفت ، دچار یک اشتباه محاسبه سهمگین است . اگر چه به اعتقاد من مشکل موسوی و کروبی و امثالهم نه اشتباه محاسبه که بیشترهم سنخی و هم جنسی با خمینی و ایدئولوژی خمینی است .
شباهتهای این جنبش با نهضت خمینی در سی و اندی سال پیش ، چه به لحاظ رهبری عمیقا ارتجاعی آن ، چه به لحاظ کادرسیاسی عمدتا فرصت طلب و موج سوارش و چه ازمنظر گردی بی حد و مرزش بسیار است . تفاوتهای آن دو اما که خود را اساسا در پایین و درسیمای "عنصر اجتماعی" از سویی و در قالب جبهه بندیهای جهانی و مهمتر از همه ماهیت حاکمیت از سوی دیگرمی نمایاند نیز البته کم نیست . همین تفاوتها هم هستند که تکرار نهضت خمینی را در شرایط ایران امروز از اساس امکان ناپذیر کرده است .
پایه های اجتماعی نهضت خمینی ، "توده ها " ی بی شکلی بودند از جنس رهبریشان ، با همان دستگاه ارزشی و با همان درجه از انجماد فکری و عدم تسامح در مقابل هرآنچه که گونه ای دیگر بود . پایه های اجتماعی "جنبش سبز" اما هیچ سنخیتی چه به لحاظ شکل و چه در محتوا با رهبری خود ندارند . اینجا یک جنبش شهری است که هرچه هست ، " توده " نیست . شهروند است . بدنبال تحولات آرمانی در یک آینده مبهم نیست . تغییرات ملموس را برای همین امروز می خواهد . خود را با رهبری ارتجاعی تنظیم نمی کند . رهبری را با مطالباتش می سنجد . تا آنجایی بالا می بردش که با این مطالبات همخوانی داشته باشد وگرنه به راه دیگری می رود . آن "توده" را بسادگی می شد به هرسمتی کشاند ولی این "شهروند " را با هیچ ترفندی نمی توان سوار "اسب تروای" لات و لمپنهایی کرد که خود زمانی در هیئت عضوی ازهمان " توده " بی شکل ، بدنبال امامی دجال روان بودند . آنجا توده ها همچون مامومی بودند بدنبال امامی روان . اینجا مردمی ، "خنجرخیانت به اعتماد درپشت" که دیگر دیرزمانی است برای هیچ امامی ، تره هم خرد نمی کنند .
نهضت خمینی برخوردار از یک رهبری کاریسماتیک بود که برای رسیدن به هدف حاضر به استفاده از هر وسیله ای بود . به عبارت دیگر اراده تصاحب قدرت را داشت . درمقابل او اما حاکمیتی قرارداشت که از همه چیز برخوردار بود الا اراده حفظ قدرت . در اینجا رهبری "جنبش سبز" را به همه چیز می توان تشبیه کرد الا رهبری ! دنبال سهم خواهی از حاکمیتی که کل کیک قدرت را تنها برای خود می خواهد . حاکمیتی که هرچه نداشته باشد ، اراده حفظ قدرت را دارد و به همین اعتبار اراده سرکوب را نیز . بدیهی است که در اینجا بحث خوب و بد خواسته ها و شیوه ها را نمی کنم . بحث الزامات ضروری دست بدست شدن قدرت سیاسی در یک جامعه بسته را دنبال می کنم . بحث بر سروفادارای به قواعد بازی در پروسه جابجایی قدرت سیاسی در جامعه استبدادی است .
برای حفظ قدرت در یک جامعه استبدادی ، حاکمیت بیش ازهر چیز و پیش از هر چیر می باید که اراده سرکوب را داشته باشد . مقاومت در مقابل سرکوب نیز بیش ازهر چیز می باید که اراده تصاحب قدرت سیاسی را و آمادگی پرداخت بهای آنرا دارا باشد . بدون رعایت این الزامات ضروری ، آنچه که بر جای می ماند تنها لق لق زبان است و دیگرهیچ .
این همان نقطه بن بست "جنبش سبز" و پاشنه آشیل به اصطلاح رهبران آن است . درعین حال همین نقطه ، شانس بزرگ استراتژيک "جنبش سرخ" هم هست . جنبشی که سهم نمیخواهد. تمامی قدرت را خواهان است . دنبال ساخت و پاخت از بالا نیست . نافی تمامیت بالایی هاست . جنبشی که در نهایت نارهبری مرتجع و موج سوار سبزسیدی را در زیر گامهای استوار خود له کرده و روانه زباله دان تاریخ خواهد کرد .
اندکی پس از قیام شکوهمند عاشورای 88 گفته بودم که پس ازاین نقطه عطف ، دیگر قواعد بازی اساسا با پیش ازعاشورا متفاوت است . یعنی اینکه "جنبش سبز" درعاشورا به مرز پتانسیلهای بالقوه خود رسیده است. عاشورا مرز میان "جنبش سبز" با "جنبش سرخ" بود . عاشورا سقف استراتژی اصلاح یک نظام بکلی اصلاح ناپذیر بود . نقطه پایان به میدان آمدن عنصر اجتماعی تحت لوای اصلاحات بود . از فردای عاشورا هرکجا که این عنصر اجتماعی فرصت به خیابان آمدن را پیدا کند دیگر نه برای اصلاح نظام که برای سرنگونی تمامیت رژيم به میدان خواهد آمد . این واقعیت را خود نظام مقدس بهتر ازهرکسی گرفته بود. به همین دلیل هم برایم مثل روز روشن بود که رژيم دیگر اجازه تکرار عاشورای دیگری را نخواهد داد مگر آنکه عاشورای دیگری خارج از توان و اراده و کنترل آن شعله ور شود و ریش و ریشه نظام مقدس را با همه رجالگان و جنایتکاران هردو باند غالب و مغلوب و داخل و خارجش به آتش بکشد .
22 بهمن ، بینه بزرگ این تغییر بنیادین قواعد بازی بود . رژيم ، جنبش اصلاح نظام را با خفت و خواری بر سرجای خود نشانید . لات و لمپنها و لودگان تئوریسین شده اطاقهای مشکوک فکری سبز را مفتضح و سرافکنده به جان همدیگر انداخت . در یک کلام تئوری ابلهانه " انقلاب مخملی" را به لجن کشید . راه حلی را که من همواره در شرایط مشخص ایران غیرممکن می دانستم . سالها پیش در این رابطه نوشته بودم:
" در رابطه با " انقلاب مخملی" هم غيراز اين نيست . فراتر از آنکه من و ما با اين " راه حل گلوباليستی" موافق باشيم يا نه ! ابتدا به ساکن بايد ديد که آيا اساسا اين به اصطلاح " راه حل" در ايران جواب دارد يا نه . به دو دليل ساده جواب ندارد .
اول آنکه مبنای ضروری شکل گرفتن چنين به اصطلاح انقلابی ! بی برو برگرد ، در حاکميت بودن يک رژيم متعارفی است که اساسا به خيابان آمدن و از آن مهمتر در خيابان ماندن مردم مخالف خود را تحمل نموده و آنرا در نطفه خفه ننمايد .
دوم آنکه شرط تحقق چنين انقلابی ، وجود يک رهبری کاريسماتيک و در عين حال مورد پذيرش آمريکا و اروپا است که در ضمن ، توان به خيابان کشيدن نه همه که حداقل بخش قابل توجه ای از مردم خواهان تغيير را داشته باشد ."
مصاحبه سوم ارديبهشت 1385
و "جنبش سبز" تمامی مختصات یک " انقلاب مخملی" را با خود حمل می کرد . این جنبش همان آلترناتیو مطلوبی بود که آمریکا و اروپا سالها بدنبال شکل گیری آن به انتظار نشسته بودند . به همین جهت هم در مدت کوتاهی معروفیت جهانی یافت ." سمبل" سازی مدیای جهانی که خود را در چهره دخترک جوانی که کوچکترین سابقه مبارزاتی در کارنامه خود نداشت سمبلیزه می کرد ، ابعاد حیرت انگیز بین المللی پیدا کرد . چه همخوانی معنی داری میان رهبری و کادرهای "جنبش سبز" با "سمبل جنبش" برقرار است ! تنها چیزی که ندارند سابقه مبارزاتی است که آنهم اصلا در" انقلاب مخملی" ، محلی از اعراب نیز نباید داشته باشد . هردو اما می بایست که "مظلومیت " یک جنبش مسالمت جو درمقابل یک رژيم خشونت طلب وحشی را در انظارجهانی به نمایش بگذارند . "مظلومیتی" که بطورخودکار از"سمبل جنبش" به "رهبری جنبش" تسری می یابد . همان رهبری که مسئولیت مشترک خون هزارهزار " ندای" مبارز و انقلابی را در زمان صدارتش ، تا به ابد برپیشانی خود به یادگار خواهد داشت . اینها اما مهم نیستند ! مهم آنستکه که این جنبش و این رهبری بتوانند آن رژيم وحشی را وادار به "تغییررفتار" کرده و اهلی کنند . یعنی همان حاکمیتی را که دستش تا مرفق به خون "خودی " و "غیرخودیش" آغشته است .
درظاهر نباید هیچ مانعی برسر راه " تغییررفتار" رژيم قرارداشته باشد . هم " تهدید" به میدان آمدن "عنصر اجتماعی" وجود داشت و هم " فرصت" مناسب بودن شرایط منطقه ای و جهانی و باصطلاح اپوزیسیونی که هیچ نمی خواست جز همان " تغییررفتار" کذایی ! درست درهمان شرایطی که وزیرخارجه ایالات متحده هم ، مزورانه تنها خواهان " تغییررفتار" نظام مقدس بود !
هر رژيم متعارفی در وضعیت رژيم " جمهوری اسلامی" از این آلترناتیو درون نظام استقبال می کرد . به تعارض کشاندن تضادهای قابل حل میان جناح های رژيم و قراردادن رژيم در یک وضعیت بازگشت ناپذیر توسط خامنه ای ، تنها محصول بلاهت سیاسی او و گماشتگانش نیست . بدلیل شدت و حدت تضادهای اجتماعی و از سر جبر و ناچاری است . او بخوبی می داند که هرعقب نشینی کوچکی نیزکه توسط رژيمش صورت بگیرد ، بلافاصله منجربه بازشدن زاویه ای خواهد شد که نابودی کل نظام را در برخواهد داشت . هرکس که نداند خود رژيم که می داند مفهوم واقعی " تغییررفتار" مورد نظر آمریکاییها چیست .
بلاهت محض است اگر کسی تصور کند که امواج تغییر در مرزهای نظام مقدس متوقف خواهند شد . به همین دلیل هم این رژیم ، اجازه در خیابان ماندن مردمی را که با سلاح مسالمت به خیابان آمده اند نخواهد داد . یعنی اینکه امکان موفقیت "انقلاب مخملی" کذایی و انتقال مسالمت آمیز قدرت سیاسی درایران همچنان ، خواب و خیالی بیش نیست . اگر این تحلیل درست باشد که هست ، بنابراین می بایست که با تمامی قوا گفتمان خائنانه و تسلیم طلبانه مبارزه مسالمت آمیز را به زیر تیغ برد . می بایست که که حاملان زبون و ترسان از انقلاب این تئوری ننگین را درهر کجا رسوا کرد . نتیجه عملی این گفتمان رژيم پسند همانا پرو پیمان کردن تظاهرات دولتی در 22بهمن پارسال و دعوت به خانه نشینی در 22 خرداد امسال بوده است .
ترس این رژيم از "جنبش سبز" و گفتمان قانونی ! و مسالمت آمیز آن نیست . وحشت حاکمیت از بسترسازی برای مقاومت قهرآمیز و بازشدن راه "جنبش سرخ " و گفتمان سرنگونی قهرآمیز است و بس . آری این گفتمان است که جنبش را به سمت اعتلا و خیابان را به سمت رادیکالیزه شدن هرچه بیشتر هدایت می کند .
برعکس ، پافشاری بر مسالمت و سازش در مقابله با یک رژيم خشونت مدار و سازش ناپذیر و درجازدن در مرزهای خاکستری اصلاحات در کادر یک نظام مطلقا اصلاح ناپذیر، بی تردید جنبش را به رکود خواهد کشاند . همان که با جنبش دوخرداد رفت و همین که با جنبش سبز می رود . بدیهی است که مراد من از جنبش دوخرداد نه رهبری آن که پایه های اجتماعی و گفتمان آن است . گفتمانی که از درون نظام با هدف آلترناتیوسازی به قصد حفظ نظام بیرون می آید و توده متوهم وخواهان تغییر و اپوزیسیون درمانده و بریده را تا مدتها بدنبال سراب تحول از درون سردوانیده و دست آخر نیز ناامیدتر و حیران تر و درمانده تر از پیش برجای نهاده تا آلترناتیوی دیگر و گفتمانی بهتر! از درون همین نظام و به سردمداری بخش دیگری از خیل جنایتکاران مرتجعی از تبارهمان امام .
اینبار اما تاریخ تکرار نخواهد شد . رکود جنبش اصلاحات به جیب رژيم اصلاح ناپذیر ریخته نخواهد شد . بلکه پایه های گفتمان ظفرنمون " سرنگونی قهرآمیز" تام و تمام رژيم تازیانه و دار را محکم و به تبع آن آتشفشان به ظاهر خاموش ولی جوشان " جنبش سرخ" را به سمت انفجار اجتماعی رهنمون خواهد شد . چرا که این بار برخلاف سی سال گذشته ، این " عنصراجتماعی" است که قدم به میدان مبارزه گذاشته است . با مطالباتی افزایش یابنده که در کادرساختارهای این رژيم مطلقا پاسخی برایشان موجود نیست . بارها گفته ام که مطالبات جامعه را می توان همواره پایین نگه داشت اما اگر این مطالبات بالا رفت دیگر نمیتوان آنها را دوباره پایین کشید .
پاسخ این مطالبات نه در کادر این رژيم موجود است و نه درچارچوبه "جنبش سبز" و در زیرعکس خمینی با پذیرش قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران . پاسخ این مطالبات تنها در نبود این نظام و دم و دنبالچه هایش دست یافتنی است . آری ! چارچوب مناسب پاسخ به این مطالبات تنها " جنبش سرخ " یعنی جنبش سرفراز سرنگونی است . این یک شعار نیست . "این همانی" مطالبات این جنبش با سقف مطالبات " عنصراجتماعی" است . تضاد بنیادین میان این مطالبات با موجودیت رژيم " جمهوری اسلامی " است . حاصل و نتيجه بلافصل اعمال مداوم يک " قهرسازمانيافته " ضد انقلابی در تمامی سطوح اجتماعی است . ازهمه مهمتر ناتوانی و سترونی "جنبش سبز" در پاسخگویی به این مطالبات است .
بازهم دررابطه با" تغییررفتار" یا "تغییررژيم"
یکی از موارد کلیدی نظریه جنگ چهارم که پس از 11 سپتامبر 2001 همواره بدان اشاره داشته ام ، بحث ضرورت تغییررژيم سیاسی ایران در چارچوب طرح " خاورمیانه بزرگ" و ماهیت آنتاگونیک تضاد میان موجودیت رژيم " جمهوری اسلامی" و نظم نوین جهانی در کادر طرح فوق بوده است. این تضاد بنیانی و ماهوی ، بدلیل اهمیت فوق العاده سوق الجیشی جغرافیای سیاسی ایران ، مانع اساسی بر سر راه پیش روی طرح مذکور بوده و به تبع آن کل مناسبات ژئوپلیتیک منطقه را تحت تاثیر قرار می دهد که قطب بندی سیاسی و نظامی بوجود آمده در خاورمیانه طی سالهای اخیر حول "خطرایران" تنها بخشی از آن می باشد .
انتظار فهم این مقولات پیچیده از بازیگران صحنه سیاسی ایران به استثنای جناح غالب جمهوری اسلامی که خود با این تضاد بطور روزمره چنگ درچنگ بوده و هست ، انتظار بیجایی است . این را از موضع تحقیر نمی گویم . زمینه کاری اپوزیسیون ایرانی به استثنای مجاهدین خلق ، هیچگاه ابعاد جهانی نداشته و تلاشی هم در زمینه شناخت معادلات پیچیده سیاست بین الملل و بازیگران پنهان و آشکار آن صورت نگرفته است . در واقع زمین بازی این اپوزیسیون همواره زمین داخلی و حداکثر منطقه ای بوده است .
احزابی هم مانند حزب توده که خود را نه درابعاد ملی صرف که در کادر اردوی جهانی کار و در مقابل اردوی سرمایه داری جهانی تعریف می کردند نیز جز غرغره مداوم داده های حاضر و آماده اتحاد شوروی سابق ، هیچگاه خود مستقلا به شناخت و تبیین این معادلات حساس اهتمام نورزیده اند . نشانه آن نیز فقر وحشتناک منابع و مراجع ما در ایران از جمله در این زمینه هاست . این را فقط من نمی گویم . نگاه کنید به اعتراف یکی از تئوریسینها و مورخان رژيم که نمونه ای از کارهای اطلاعاتیش ، تدوین خاطرات کیانوری و ارتشبد قره باغی است . "عبدالله شهبازی " طی مقاله بلند بالایی که در 7 مرداد سال گذشته بنام «استادان غيبي» و «علم خُشنوم» قلمی کرده بود با اشاره به کتاب اول من از مجموعه " جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها " ، به این واقعیت تحت عنوان فقرمنابع فارسی ، چنین اعتراف می کند :
" اخيراً فردي بنام بيژن نيابتي ، با بهرهگيري از منابع متعدد آلماني ، اطلاعاتي درباره ريشههاي رازآميز نازيسم و پيوند آن با طريقت تئوسوفي و انجمن تول گرد آورده که با نام«جنگ جهاني چهارم» در اينترنت منتشر شده. بيژن نيابتي را اقتباسگر، نه محقق، ميدانم و استنتاجهاي سياسي او مورد تاییدم نيست؛ معهذا اطلاعات غني موجود در کتابش ، به دليل فقر منابع فارسي در اين زمينه ، بسيار مفيد است. "
بگذریم از اینکه مورخ صاحب نام و همکارسابق وزارت اطلاعات ، فهم نکرده که کتاب مذکور نه یک کار تحقیقاتی که بیان یک نظریه و یک نگاه ویژه به معادلات جهانی و تاریخ معاصر است و نویسنده آن نیز نه یک محقق صرف که بیشتر از آن یک فعال سیاسی ، البته بر روی موئلفه انقلاب است و نه چیزی بیشتر ! ضمن آنکه معلوم نیست اگر جناب شهبازی مرا به عنوان محقق به رسمیت میشناخت ، آنوقت " استنتاجهای سیاسی" مرا نیز که ازجمله ضرورت حیاتی نابودی تام و تمام نظام "جمهوری اسلامی" با کلیه نهادها و ارگانهای آن را نیز شامل می شود ، تایید می نمود یا نه !
به هرتقدیر ! برگردیم به بحث تغییر رفتار یا تغییر رژیم در سیاست خارجی ایالات متحده . با روی کار آمدن دولت باراک اوباما ، چپ و راست اپوزیسیون ایران که طبق معمول بیشترتوان تحلیل سیاسی و تاکتیکی دارد و کمتر توان تحلیل تئوریک و استراتژيک ، پس از یک هیاهوی پرسر وصدا در رابطه با خطرحمله نظامی به ایران ، که البته از حیطه دادن اطلاعیه و بیانیه مشترک و نوشتن مقاله و بعضا هم ترتیب دادن آکسیون و شرکت در تظاهرات ضد جنگ فراتر نمیرفت ، نفس راحتی کشید و به این نتیجه رسید که آمریکا از بحث تغییررژيم در ایران انصراف داده و فقط خواستار" تغییررفتار" ان می باشد . بدیهی بود که نه آن هیاهوی پیشین که حاصل یک جنگ روانی گسترده برعلیه جمهوری اسلامی بود ، واقعی بود و نه تحلیل بعدی مبنی بررفع خطرتهاجم نظامی . سال گذشته درهمین رابطه طی مطلبی مفصل به این موضوع پرداخته ام . دراینجا برای اطلاع آندسته ازخوانندگانی که شاید شناخت قبلی از مواضع من نداشته باشند ، بخش کوتاهی از آن مقاله بلند را که به موضوع بحثمان مربوط می شود می آورم :
" اوباما دستش را به سمت رژيم ایران دراز کرده است . او برای اولین بار خود نظام مقدس را با اسم و رسم مخاطب قرار داده است . او و مقامات ریز و درشت دولتش درهرفرصتی براین یاوه تاکید میکنند که به پیرو پیغمبر ما خواهان تغییر رژيم ایران نیستیم . ما فقط خواهان تغییررفتار آن هستیم. به رژيم می گوید بیایید درعراق مذاکره کنیم . به نیروهای تحت امرتان در آنجا بگویید با ما کاری نداشته باشند ، شاید که ما بتوانیم به شکلی آبرومندانه از این باتلاق بیرون آییم . از نفوذتان درفلسطین و لبنان استفاده کنید تا فشار از روی اسرائیل برداشته شود . در افغانستان کار بدون شما پیش نمیرود، بیایید تا مذاکره کنیم شاید بشود جلوی گسترش ناارامی درافغانستان گرفته شود . ازحرکت به سمت دستیابی به انرژی هسته ای ( که البته هم ما می دانیم وهم شما که منظورهمان سلاح اتمی است ) دست بردارید تا تعادلی را که ما در منطقه برقرار کرده ایم برهم نخورد . درعوض ما با شما مذاکره می کنیم . هر چقدر که بخواهید مذاکره می کنیم ...............
در مقابل رژيم و مقام معظم رهبریش هم پاسخ می دهد که آقا جان خر خودتان هستید ! اگر ما تا همین حالا هم سر جایمان نشسته ایم و به سرنوشت صدام حسین دچار نشده ایم و شما را هم وادار کرده ایم تا علی رغم آن هارت و پورتهای اولیه مبنی بر "رژيم چنج " ، حاضر به نشستن با ما بر سر میز مذاکره شده اید ، اتفاقا درست بخاطر استفاده بهینه از همین ابزارهای قدرتمان در بیرون از مرزهایمان است . شما می خواهید با لبخند و دست درازکردن و ادبیات مودبانه ما را وادار کنید تا مسائل شما را یکی پس از دیگری در سطح منطقه ای حل و فصل کنیم . البته استفاده از ادبیات مودبانه بسیار خوب و مقبول است ولی آخر ، پس حل و فصل مسائل ما چه می شود ؟
عراق و افغانستان و فلسطین و لبنان و تنگه هرمز و سودان و آمریکای لاتین و چوب کردن لای چرخ ماشین تبلیغاتی هولوکاست و زیرعلامت سوال بردن تفسیر رسمی از آن و بمب اتمی و سپاه قدس و چه وچه و کذا و کذا ! از قضا ابزارهای بسیار ضروری و حیاتی ما هستند که تنها و تنها یک هدف را دنبال می کنند و آنهم حفظ نظام مقدس بهر قیمتی است . حالا اگر تو واقعا دنبال تغییر رفتار ما هستی و نه تغییر ساختار ما ، خوب اینکه کار مشکلی نیست . لطف کرده و بجای دو صد گفتار نیک ، با یک نیم کردار جزئی یک تضمین امنیتی ناقابل که رسمیت بین المللی هم داشته باشد به ما بدهید و مثل کره شمالی اعلام کنید که نام ایران هم از آن "محور شر" کذایی ، حذف شده است. همین ! آیا این چیز زیادی است ؟"
زبان تازه ، تحلیلی برتغییر، ششم خرداد 1388
آری ! نه تضمین امنیتی به رژيم داده شد ، نه نام آن از" محور شر" خط خورد ، نه رژيم "تغییررفتار" داد ، نه "انقلاب مخملی" در ایران پا گرفت و نه حتی گزینه نظامی از روی میز سیاست خارجی آمریکا کنار گذاشته شد . ترفند مذاکره با جمهوری اسلامی نه بخاطر رسیدن به توافق با او بود ، بلکه تنها طریقه به اجماع رساندن جامعه جهانی کذایی در مقابل رژيم "جمهوری اسلامی" بود . جامعه ای که سیاستهای جنایتکارانه و ابلهانه بوش ـ چینی و گردانندگان صهیونیست پشت صحنه آنها در"جناح بازها " در رابطه با تحمیل استرتژی جهان تک قطبی ، شیرازه نظم پسا جنگ سردیش را برهم زده بود ، و سیاست تقابل حاکمیت ایران، شکست سنگینی برتحقق طرح خاورمیانه بزرگ وارد کرده بود تا آنجا که کشتیبان سیاستهای امپریال ـ گلوبالیستی را مجبور به اتخاذ "سیاستی دیگر" کرده بود . سیاستی که اگر چه در شیوه ها و سبک برخوردها بسا متفاوت با سیاست دولت بوش بود اما در کادر استراتژی کلان همان هدف سابق را با جدیتی بیشتر دنبال می کرد . این را اگرهیچکس نمی توانست که بفهمد ، خود رژيم "جمهوری اسلامی" خوب فهم کرده بود .
سه سال پیش درست درهمین روزها طی یک یادداشت کوتاه در رابطه با آن سیاست تقابل و خط برهم زدن ثبات سیاسی در خاورمیانه توسط رژيم نوشته بودم :
" این سیاست ....... اگر چه منافع کوتاه مدت بسياری را برای رژيم مذکور در پی خواهد داشت و برايش فضای تنفسی بيشتری ايجاد خواهد کرد ، همانگونه که تا کنون کرده است ، با اينحال در نهايت قدرتهای صاحب حق وتو در شورای امنيت را همراه با کل اروپا به سمت " اجماع" سوق خواهد داد .
اگر برهم خوردن " ثبات سياسی" در منطقه خاورميانه ، بدرستی کابوس ايالات متحده آمريکا می باشد ، رسيدن قدرتهای جهانی به " اجماع" عليه موجوديت سياسی رژيم " جمهوری اسلامی" ، اگرنه بيشتر که به همان ميزان کابوس علاج ناپذير اين رژيم ضد انسانی و ضد تاريخی بوده و هست و خواهد بود .
و امروز این "اجماع جهانی " با قطعنامه چهارم شورای امنیت تحقق یافته است . اهمیت این قطعنامه اصلا در رابطه با کیفیت تحریمهای همچنان کم قدرت آن نیست . با بیشتراز این نمی شد موافقت چین و روسیه را جلب کرد . پدیده کیفی دراین قطعنامه همانا "اجماع"همان قدرتهای صاحب حق وتو درشورای امنيت سازمان ملل هست . معنی اینرا هم رژيم بی آینده و ازهم گسسته " جمهوری اسلامی" خوب می فهمد . ترکیبی از رادیکالیزاسیون اجتماعی بر زمینه ایزولاسیون داخلی و بین المللی در راه است . آتشفشان جوشان " جنبش سرخ" است که مصاف نهایی را رقم خواهد زد . این تنها ، انتخاب ما نیست . فراتراز آن گزینش ناچاررژيم تازیانه و دار است .
شباهتهای این جنبش با نهضت خمینی در سی و اندی سال پیش ، چه به لحاظ رهبری عمیقا ارتجاعی آن ، چه به لحاظ کادرسیاسی عمدتا فرصت طلب و موج سوارش و چه ازمنظر گردی بی حد و مرزش بسیار است . تفاوتهای آن دو اما که خود را اساسا در پایین و درسیمای "عنصر اجتماعی" از سویی و در قالب جبهه بندیهای جهانی و مهمتر از همه ماهیت حاکمیت از سوی دیگرمی نمایاند نیز البته کم نیست . همین تفاوتها هم هستند که تکرار نهضت خمینی را در شرایط ایران امروز از اساس امکان ناپذیر کرده است .
پایه های اجتماعی نهضت خمینی ، "توده ها " ی بی شکلی بودند از جنس رهبریشان ، با همان دستگاه ارزشی و با همان درجه از انجماد فکری و عدم تسامح در مقابل هرآنچه که گونه ای دیگر بود . پایه های اجتماعی "جنبش سبز" اما هیچ سنخیتی چه به لحاظ شکل و چه در محتوا با رهبری خود ندارند . اینجا یک جنبش شهری است که هرچه هست ، " توده " نیست . شهروند است . بدنبال تحولات آرمانی در یک آینده مبهم نیست . تغییرات ملموس را برای همین امروز می خواهد . خود را با رهبری ارتجاعی تنظیم نمی کند . رهبری را با مطالباتش می سنجد . تا آنجایی بالا می بردش که با این مطالبات همخوانی داشته باشد وگرنه به راه دیگری می رود . آن "توده" را بسادگی می شد به هرسمتی کشاند ولی این "شهروند " را با هیچ ترفندی نمی توان سوار "اسب تروای" لات و لمپنهایی کرد که خود زمانی در هیئت عضوی ازهمان " توده " بی شکل ، بدنبال امامی دجال روان بودند . آنجا توده ها همچون مامومی بودند بدنبال امامی روان . اینجا مردمی ، "خنجرخیانت به اعتماد درپشت" که دیگر دیرزمانی است برای هیچ امامی ، تره هم خرد نمی کنند .
نهضت خمینی برخوردار از یک رهبری کاریسماتیک بود که برای رسیدن به هدف حاضر به استفاده از هر وسیله ای بود . به عبارت دیگر اراده تصاحب قدرت را داشت . درمقابل او اما حاکمیتی قرارداشت که از همه چیز برخوردار بود الا اراده حفظ قدرت . در اینجا رهبری "جنبش سبز" را به همه چیز می توان تشبیه کرد الا رهبری ! دنبال سهم خواهی از حاکمیتی که کل کیک قدرت را تنها برای خود می خواهد . حاکمیتی که هرچه نداشته باشد ، اراده حفظ قدرت را دارد و به همین اعتبار اراده سرکوب را نیز . بدیهی است که در اینجا بحث خوب و بد خواسته ها و شیوه ها را نمی کنم . بحث الزامات ضروری دست بدست شدن قدرت سیاسی در یک جامعه بسته را دنبال می کنم . بحث بر سروفادارای به قواعد بازی در پروسه جابجایی قدرت سیاسی در جامعه استبدادی است .
برای حفظ قدرت در یک جامعه استبدادی ، حاکمیت بیش ازهر چیز و پیش از هر چیر می باید که اراده سرکوب را داشته باشد . مقاومت در مقابل سرکوب نیز بیش ازهر چیز می باید که اراده تصاحب قدرت سیاسی را و آمادگی پرداخت بهای آنرا دارا باشد . بدون رعایت این الزامات ضروری ، آنچه که بر جای می ماند تنها لق لق زبان است و دیگرهیچ .
این همان نقطه بن بست "جنبش سبز" و پاشنه آشیل به اصطلاح رهبران آن است . درعین حال همین نقطه ، شانس بزرگ استراتژيک "جنبش سرخ" هم هست . جنبشی که سهم نمیخواهد. تمامی قدرت را خواهان است . دنبال ساخت و پاخت از بالا نیست . نافی تمامیت بالایی هاست . جنبشی که در نهایت نارهبری مرتجع و موج سوار سبزسیدی را در زیر گامهای استوار خود له کرده و روانه زباله دان تاریخ خواهد کرد .
اندکی پس از قیام شکوهمند عاشورای 88 گفته بودم که پس ازاین نقطه عطف ، دیگر قواعد بازی اساسا با پیش ازعاشورا متفاوت است . یعنی اینکه "جنبش سبز" درعاشورا به مرز پتانسیلهای بالقوه خود رسیده است. عاشورا مرز میان "جنبش سبز" با "جنبش سرخ" بود . عاشورا سقف استراتژی اصلاح یک نظام بکلی اصلاح ناپذیر بود . نقطه پایان به میدان آمدن عنصر اجتماعی تحت لوای اصلاحات بود . از فردای عاشورا هرکجا که این عنصر اجتماعی فرصت به خیابان آمدن را پیدا کند دیگر نه برای اصلاح نظام که برای سرنگونی تمامیت رژيم به میدان خواهد آمد . این واقعیت را خود نظام مقدس بهتر ازهرکسی گرفته بود. به همین دلیل هم برایم مثل روز روشن بود که رژيم دیگر اجازه تکرار عاشورای دیگری را نخواهد داد مگر آنکه عاشورای دیگری خارج از توان و اراده و کنترل آن شعله ور شود و ریش و ریشه نظام مقدس را با همه رجالگان و جنایتکاران هردو باند غالب و مغلوب و داخل و خارجش به آتش بکشد .
22 بهمن ، بینه بزرگ این تغییر بنیادین قواعد بازی بود . رژيم ، جنبش اصلاح نظام را با خفت و خواری بر سرجای خود نشانید . لات و لمپنها و لودگان تئوریسین شده اطاقهای مشکوک فکری سبز را مفتضح و سرافکنده به جان همدیگر انداخت . در یک کلام تئوری ابلهانه " انقلاب مخملی" را به لجن کشید . راه حلی را که من همواره در شرایط مشخص ایران غیرممکن می دانستم . سالها پیش در این رابطه نوشته بودم:
" در رابطه با " انقلاب مخملی" هم غيراز اين نيست . فراتر از آنکه من و ما با اين " راه حل گلوباليستی" موافق باشيم يا نه ! ابتدا به ساکن بايد ديد که آيا اساسا اين به اصطلاح " راه حل" در ايران جواب دارد يا نه . به دو دليل ساده جواب ندارد .
اول آنکه مبنای ضروری شکل گرفتن چنين به اصطلاح انقلابی ! بی برو برگرد ، در حاکميت بودن يک رژيم متعارفی است که اساسا به خيابان آمدن و از آن مهمتر در خيابان ماندن مردم مخالف خود را تحمل نموده و آنرا در نطفه خفه ننمايد .
دوم آنکه شرط تحقق چنين انقلابی ، وجود يک رهبری کاريسماتيک و در عين حال مورد پذيرش آمريکا و اروپا است که در ضمن ، توان به خيابان کشيدن نه همه که حداقل بخش قابل توجه ای از مردم خواهان تغيير را داشته باشد ."
مصاحبه سوم ارديبهشت 1385
و "جنبش سبز" تمامی مختصات یک " انقلاب مخملی" را با خود حمل می کرد . این جنبش همان آلترناتیو مطلوبی بود که آمریکا و اروپا سالها بدنبال شکل گیری آن به انتظار نشسته بودند . به همین جهت هم در مدت کوتاهی معروفیت جهانی یافت ." سمبل" سازی مدیای جهانی که خود را در چهره دخترک جوانی که کوچکترین سابقه مبارزاتی در کارنامه خود نداشت سمبلیزه می کرد ، ابعاد حیرت انگیز بین المللی پیدا کرد . چه همخوانی معنی داری میان رهبری و کادرهای "جنبش سبز" با "سمبل جنبش" برقرار است ! تنها چیزی که ندارند سابقه مبارزاتی است که آنهم اصلا در" انقلاب مخملی" ، محلی از اعراب نیز نباید داشته باشد . هردو اما می بایست که "مظلومیت " یک جنبش مسالمت جو درمقابل یک رژيم خشونت طلب وحشی را در انظارجهانی به نمایش بگذارند . "مظلومیتی" که بطورخودکار از"سمبل جنبش" به "رهبری جنبش" تسری می یابد . همان رهبری که مسئولیت مشترک خون هزارهزار " ندای" مبارز و انقلابی را در زمان صدارتش ، تا به ابد برپیشانی خود به یادگار خواهد داشت . اینها اما مهم نیستند ! مهم آنستکه که این جنبش و این رهبری بتوانند آن رژيم وحشی را وادار به "تغییررفتار" کرده و اهلی کنند . یعنی همان حاکمیتی را که دستش تا مرفق به خون "خودی " و "غیرخودیش" آغشته است .
درظاهر نباید هیچ مانعی برسر راه " تغییررفتار" رژيم قرارداشته باشد . هم " تهدید" به میدان آمدن "عنصر اجتماعی" وجود داشت و هم " فرصت" مناسب بودن شرایط منطقه ای و جهانی و باصطلاح اپوزیسیونی که هیچ نمی خواست جز همان " تغییررفتار" کذایی ! درست درهمان شرایطی که وزیرخارجه ایالات متحده هم ، مزورانه تنها خواهان " تغییررفتار" نظام مقدس بود !
هر رژيم متعارفی در وضعیت رژيم " جمهوری اسلامی" از این آلترناتیو درون نظام استقبال می کرد . به تعارض کشاندن تضادهای قابل حل میان جناح های رژيم و قراردادن رژيم در یک وضعیت بازگشت ناپذیر توسط خامنه ای ، تنها محصول بلاهت سیاسی او و گماشتگانش نیست . بدلیل شدت و حدت تضادهای اجتماعی و از سر جبر و ناچاری است . او بخوبی می داند که هرعقب نشینی کوچکی نیزکه توسط رژيمش صورت بگیرد ، بلافاصله منجربه بازشدن زاویه ای خواهد شد که نابودی کل نظام را در برخواهد داشت . هرکس که نداند خود رژيم که می داند مفهوم واقعی " تغییررفتار" مورد نظر آمریکاییها چیست .
بلاهت محض است اگر کسی تصور کند که امواج تغییر در مرزهای نظام مقدس متوقف خواهند شد . به همین دلیل هم این رژیم ، اجازه در خیابان ماندن مردمی را که با سلاح مسالمت به خیابان آمده اند نخواهد داد . یعنی اینکه امکان موفقیت "انقلاب مخملی" کذایی و انتقال مسالمت آمیز قدرت سیاسی درایران همچنان ، خواب و خیالی بیش نیست . اگر این تحلیل درست باشد که هست ، بنابراین می بایست که با تمامی قوا گفتمان خائنانه و تسلیم طلبانه مبارزه مسالمت آمیز را به زیر تیغ برد . می بایست که که حاملان زبون و ترسان از انقلاب این تئوری ننگین را درهر کجا رسوا کرد . نتیجه عملی این گفتمان رژيم پسند همانا پرو پیمان کردن تظاهرات دولتی در 22بهمن پارسال و دعوت به خانه نشینی در 22 خرداد امسال بوده است .
ترس این رژيم از "جنبش سبز" و گفتمان قانونی ! و مسالمت آمیز آن نیست . وحشت حاکمیت از بسترسازی برای مقاومت قهرآمیز و بازشدن راه "جنبش سرخ " و گفتمان سرنگونی قهرآمیز است و بس . آری این گفتمان است که جنبش را به سمت اعتلا و خیابان را به سمت رادیکالیزه شدن هرچه بیشتر هدایت می کند .
برعکس ، پافشاری بر مسالمت و سازش در مقابله با یک رژيم خشونت مدار و سازش ناپذیر و درجازدن در مرزهای خاکستری اصلاحات در کادر یک نظام مطلقا اصلاح ناپذیر، بی تردید جنبش را به رکود خواهد کشاند . همان که با جنبش دوخرداد رفت و همین که با جنبش سبز می رود . بدیهی است که مراد من از جنبش دوخرداد نه رهبری آن که پایه های اجتماعی و گفتمان آن است . گفتمانی که از درون نظام با هدف آلترناتیوسازی به قصد حفظ نظام بیرون می آید و توده متوهم وخواهان تغییر و اپوزیسیون درمانده و بریده را تا مدتها بدنبال سراب تحول از درون سردوانیده و دست آخر نیز ناامیدتر و حیران تر و درمانده تر از پیش برجای نهاده تا آلترناتیوی دیگر و گفتمانی بهتر! از درون همین نظام و به سردمداری بخش دیگری از خیل جنایتکاران مرتجعی از تبارهمان امام .
اینبار اما تاریخ تکرار نخواهد شد . رکود جنبش اصلاحات به جیب رژيم اصلاح ناپذیر ریخته نخواهد شد . بلکه پایه های گفتمان ظفرنمون " سرنگونی قهرآمیز" تام و تمام رژيم تازیانه و دار را محکم و به تبع آن آتشفشان به ظاهر خاموش ولی جوشان " جنبش سرخ" را به سمت انفجار اجتماعی رهنمون خواهد شد . چرا که این بار برخلاف سی سال گذشته ، این " عنصراجتماعی" است که قدم به میدان مبارزه گذاشته است . با مطالباتی افزایش یابنده که در کادرساختارهای این رژيم مطلقا پاسخی برایشان موجود نیست . بارها گفته ام که مطالبات جامعه را می توان همواره پایین نگه داشت اما اگر این مطالبات بالا رفت دیگر نمیتوان آنها را دوباره پایین کشید .
پاسخ این مطالبات نه در کادر این رژيم موجود است و نه درچارچوبه "جنبش سبز" و در زیرعکس خمینی با پذیرش قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران . پاسخ این مطالبات تنها در نبود این نظام و دم و دنبالچه هایش دست یافتنی است . آری ! چارچوب مناسب پاسخ به این مطالبات تنها " جنبش سرخ " یعنی جنبش سرفراز سرنگونی است . این یک شعار نیست . "این همانی" مطالبات این جنبش با سقف مطالبات " عنصراجتماعی" است . تضاد بنیادین میان این مطالبات با موجودیت رژيم " جمهوری اسلامی " است . حاصل و نتيجه بلافصل اعمال مداوم يک " قهرسازمانيافته " ضد انقلابی در تمامی سطوح اجتماعی است . ازهمه مهمتر ناتوانی و سترونی "جنبش سبز" در پاسخگویی به این مطالبات است .
بازهم دررابطه با" تغییررفتار" یا "تغییررژيم"
یکی از موارد کلیدی نظریه جنگ چهارم که پس از 11 سپتامبر 2001 همواره بدان اشاره داشته ام ، بحث ضرورت تغییررژيم سیاسی ایران در چارچوب طرح " خاورمیانه بزرگ" و ماهیت آنتاگونیک تضاد میان موجودیت رژيم " جمهوری اسلامی" و نظم نوین جهانی در کادر طرح فوق بوده است. این تضاد بنیانی و ماهوی ، بدلیل اهمیت فوق العاده سوق الجیشی جغرافیای سیاسی ایران ، مانع اساسی بر سر راه پیش روی طرح مذکور بوده و به تبع آن کل مناسبات ژئوپلیتیک منطقه را تحت تاثیر قرار می دهد که قطب بندی سیاسی و نظامی بوجود آمده در خاورمیانه طی سالهای اخیر حول "خطرایران" تنها بخشی از آن می باشد .
انتظار فهم این مقولات پیچیده از بازیگران صحنه سیاسی ایران به استثنای جناح غالب جمهوری اسلامی که خود با این تضاد بطور روزمره چنگ درچنگ بوده و هست ، انتظار بیجایی است . این را از موضع تحقیر نمی گویم . زمینه کاری اپوزیسیون ایرانی به استثنای مجاهدین خلق ، هیچگاه ابعاد جهانی نداشته و تلاشی هم در زمینه شناخت معادلات پیچیده سیاست بین الملل و بازیگران پنهان و آشکار آن صورت نگرفته است . در واقع زمین بازی این اپوزیسیون همواره زمین داخلی و حداکثر منطقه ای بوده است .
احزابی هم مانند حزب توده که خود را نه درابعاد ملی صرف که در کادر اردوی جهانی کار و در مقابل اردوی سرمایه داری جهانی تعریف می کردند نیز جز غرغره مداوم داده های حاضر و آماده اتحاد شوروی سابق ، هیچگاه خود مستقلا به شناخت و تبیین این معادلات حساس اهتمام نورزیده اند . نشانه آن نیز فقر وحشتناک منابع و مراجع ما در ایران از جمله در این زمینه هاست . این را فقط من نمی گویم . نگاه کنید به اعتراف یکی از تئوریسینها و مورخان رژيم که نمونه ای از کارهای اطلاعاتیش ، تدوین خاطرات کیانوری و ارتشبد قره باغی است . "عبدالله شهبازی " طی مقاله بلند بالایی که در 7 مرداد سال گذشته بنام «استادان غيبي» و «علم خُشنوم» قلمی کرده بود با اشاره به کتاب اول من از مجموعه " جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها " ، به این واقعیت تحت عنوان فقرمنابع فارسی ، چنین اعتراف می کند :
" اخيراً فردي بنام بيژن نيابتي ، با بهرهگيري از منابع متعدد آلماني ، اطلاعاتي درباره ريشههاي رازآميز نازيسم و پيوند آن با طريقت تئوسوفي و انجمن تول گرد آورده که با نام«جنگ جهاني چهارم» در اينترنت منتشر شده. بيژن نيابتي را اقتباسگر، نه محقق، ميدانم و استنتاجهاي سياسي او مورد تاییدم نيست؛ معهذا اطلاعات غني موجود در کتابش ، به دليل فقر منابع فارسي در اين زمينه ، بسيار مفيد است. "
بگذریم از اینکه مورخ صاحب نام و همکارسابق وزارت اطلاعات ، فهم نکرده که کتاب مذکور نه یک کار تحقیقاتی که بیان یک نظریه و یک نگاه ویژه به معادلات جهانی و تاریخ معاصر است و نویسنده آن نیز نه یک محقق صرف که بیشتر از آن یک فعال سیاسی ، البته بر روی موئلفه انقلاب است و نه چیزی بیشتر ! ضمن آنکه معلوم نیست اگر جناب شهبازی مرا به عنوان محقق به رسمیت میشناخت ، آنوقت " استنتاجهای سیاسی" مرا نیز که ازجمله ضرورت حیاتی نابودی تام و تمام نظام "جمهوری اسلامی" با کلیه نهادها و ارگانهای آن را نیز شامل می شود ، تایید می نمود یا نه !
به هرتقدیر ! برگردیم به بحث تغییر رفتار یا تغییر رژیم در سیاست خارجی ایالات متحده . با روی کار آمدن دولت باراک اوباما ، چپ و راست اپوزیسیون ایران که طبق معمول بیشترتوان تحلیل سیاسی و تاکتیکی دارد و کمتر توان تحلیل تئوریک و استراتژيک ، پس از یک هیاهوی پرسر وصدا در رابطه با خطرحمله نظامی به ایران ، که البته از حیطه دادن اطلاعیه و بیانیه مشترک و نوشتن مقاله و بعضا هم ترتیب دادن آکسیون و شرکت در تظاهرات ضد جنگ فراتر نمیرفت ، نفس راحتی کشید و به این نتیجه رسید که آمریکا از بحث تغییررژيم در ایران انصراف داده و فقط خواستار" تغییررفتار" ان می باشد . بدیهی بود که نه آن هیاهوی پیشین که حاصل یک جنگ روانی گسترده برعلیه جمهوری اسلامی بود ، واقعی بود و نه تحلیل بعدی مبنی بررفع خطرتهاجم نظامی . سال گذشته درهمین رابطه طی مطلبی مفصل به این موضوع پرداخته ام . دراینجا برای اطلاع آندسته ازخوانندگانی که شاید شناخت قبلی از مواضع من نداشته باشند ، بخش کوتاهی از آن مقاله بلند را که به موضوع بحثمان مربوط می شود می آورم :
" اوباما دستش را به سمت رژيم ایران دراز کرده است . او برای اولین بار خود نظام مقدس را با اسم و رسم مخاطب قرار داده است . او و مقامات ریز و درشت دولتش درهرفرصتی براین یاوه تاکید میکنند که به پیرو پیغمبر ما خواهان تغییر رژيم ایران نیستیم . ما فقط خواهان تغییررفتار آن هستیم. به رژيم می گوید بیایید درعراق مذاکره کنیم . به نیروهای تحت امرتان در آنجا بگویید با ما کاری نداشته باشند ، شاید که ما بتوانیم به شکلی آبرومندانه از این باتلاق بیرون آییم . از نفوذتان درفلسطین و لبنان استفاده کنید تا فشار از روی اسرائیل برداشته شود . در افغانستان کار بدون شما پیش نمیرود، بیایید تا مذاکره کنیم شاید بشود جلوی گسترش ناارامی درافغانستان گرفته شود . ازحرکت به سمت دستیابی به انرژی هسته ای ( که البته هم ما می دانیم وهم شما که منظورهمان سلاح اتمی است ) دست بردارید تا تعادلی را که ما در منطقه برقرار کرده ایم برهم نخورد . درعوض ما با شما مذاکره می کنیم . هر چقدر که بخواهید مذاکره می کنیم ...............
در مقابل رژيم و مقام معظم رهبریش هم پاسخ می دهد که آقا جان خر خودتان هستید ! اگر ما تا همین حالا هم سر جایمان نشسته ایم و به سرنوشت صدام حسین دچار نشده ایم و شما را هم وادار کرده ایم تا علی رغم آن هارت و پورتهای اولیه مبنی بر "رژيم چنج " ، حاضر به نشستن با ما بر سر میز مذاکره شده اید ، اتفاقا درست بخاطر استفاده بهینه از همین ابزارهای قدرتمان در بیرون از مرزهایمان است . شما می خواهید با لبخند و دست درازکردن و ادبیات مودبانه ما را وادار کنید تا مسائل شما را یکی پس از دیگری در سطح منطقه ای حل و فصل کنیم . البته استفاده از ادبیات مودبانه بسیار خوب و مقبول است ولی آخر ، پس حل و فصل مسائل ما چه می شود ؟
عراق و افغانستان و فلسطین و لبنان و تنگه هرمز و سودان و آمریکای لاتین و چوب کردن لای چرخ ماشین تبلیغاتی هولوکاست و زیرعلامت سوال بردن تفسیر رسمی از آن و بمب اتمی و سپاه قدس و چه وچه و کذا و کذا ! از قضا ابزارهای بسیار ضروری و حیاتی ما هستند که تنها و تنها یک هدف را دنبال می کنند و آنهم حفظ نظام مقدس بهر قیمتی است . حالا اگر تو واقعا دنبال تغییر رفتار ما هستی و نه تغییر ساختار ما ، خوب اینکه کار مشکلی نیست . لطف کرده و بجای دو صد گفتار نیک ، با یک نیم کردار جزئی یک تضمین امنیتی ناقابل که رسمیت بین المللی هم داشته باشد به ما بدهید و مثل کره شمالی اعلام کنید که نام ایران هم از آن "محور شر" کذایی ، حذف شده است. همین ! آیا این چیز زیادی است ؟"
زبان تازه ، تحلیلی برتغییر، ششم خرداد 1388
آری ! نه تضمین امنیتی به رژيم داده شد ، نه نام آن از" محور شر" خط خورد ، نه رژيم "تغییررفتار" داد ، نه "انقلاب مخملی" در ایران پا گرفت و نه حتی گزینه نظامی از روی میز سیاست خارجی آمریکا کنار گذاشته شد . ترفند مذاکره با جمهوری اسلامی نه بخاطر رسیدن به توافق با او بود ، بلکه تنها طریقه به اجماع رساندن جامعه جهانی کذایی در مقابل رژيم "جمهوری اسلامی" بود . جامعه ای که سیاستهای جنایتکارانه و ابلهانه بوش ـ چینی و گردانندگان صهیونیست پشت صحنه آنها در"جناح بازها " در رابطه با تحمیل استرتژی جهان تک قطبی ، شیرازه نظم پسا جنگ سردیش را برهم زده بود ، و سیاست تقابل حاکمیت ایران، شکست سنگینی برتحقق طرح خاورمیانه بزرگ وارد کرده بود تا آنجا که کشتیبان سیاستهای امپریال ـ گلوبالیستی را مجبور به اتخاذ "سیاستی دیگر" کرده بود . سیاستی که اگر چه در شیوه ها و سبک برخوردها بسا متفاوت با سیاست دولت بوش بود اما در کادر استراتژی کلان همان هدف سابق را با جدیتی بیشتر دنبال می کرد . این را اگرهیچکس نمی توانست که بفهمد ، خود رژيم "جمهوری اسلامی" خوب فهم کرده بود .
سه سال پیش درست درهمین روزها طی یک یادداشت کوتاه در رابطه با آن سیاست تقابل و خط برهم زدن ثبات سیاسی در خاورمیانه توسط رژيم نوشته بودم :
" این سیاست ....... اگر چه منافع کوتاه مدت بسياری را برای رژيم مذکور در پی خواهد داشت و برايش فضای تنفسی بيشتری ايجاد خواهد کرد ، همانگونه که تا کنون کرده است ، با اينحال در نهايت قدرتهای صاحب حق وتو در شورای امنيت را همراه با کل اروپا به سمت " اجماع" سوق خواهد داد .
اگر برهم خوردن " ثبات سياسی" در منطقه خاورميانه ، بدرستی کابوس ايالات متحده آمريکا می باشد ، رسيدن قدرتهای جهانی به " اجماع" عليه موجوديت سياسی رژيم " جمهوری اسلامی" ، اگرنه بيشتر که به همان ميزان کابوس علاج ناپذير اين رژيم ضد انسانی و ضد تاريخی بوده و هست و خواهد بود .
يادداشت سياسی : به سمت تعيين تکليف نهايی ، 11 تیر86
و امروز این "اجماع جهانی " با قطعنامه چهارم شورای امنیت تحقق یافته است . اهمیت این قطعنامه اصلا در رابطه با کیفیت تحریمهای همچنان کم قدرت آن نیست . با بیشتراز این نمی شد موافقت چین و روسیه را جلب کرد . پدیده کیفی دراین قطعنامه همانا "اجماع"همان قدرتهای صاحب حق وتو درشورای امنيت سازمان ملل هست . معنی اینرا هم رژيم بی آینده و ازهم گسسته " جمهوری اسلامی" خوب می فهمد . ترکیبی از رادیکالیزاسیون اجتماعی بر زمینه ایزولاسیون داخلی و بین المللی در راه است . آتشفشان جوشان " جنبش سرخ" است که مصاف نهایی را رقم خواهد زد . این تنها ، انتخاب ما نیست . فراتراز آن گزینش ناچاررژيم تازیانه و دار است .
بیژن نیابتی