.... .... .... .... ....
.

شریعتی، مشعل آگاهی و پرچمدار خروش



می بینیم که نسل ما با این تجربه ها درباره میراث فکری و فرهنگی خود در جهت اصلاح وضع موجود فکر می کند. تجربه هایی که البته بیش از آنکه ریشه در خاک فکر داشته باشند، در هوای سیاست روییده اند. این هم ظاهر داستان است که فکر کنیم این تجربه ها سیاست زده اند که اگر این گونه بود، شکل و شمایل سال پیش ما در همین روزها جز این بود. این روزهای پارسال خبر از رویش جوانه جدیدی بر تن آن درخت پینه بسته زخم خورده سالیان می داد؛ جوانه ای که در فضایی شورانگیز و عمیقا سیاسی، با درون مایه ای که طلب خود را آزادی و عدالت و نان و راستی می دانست، رشد کرد و تمام فضای فرهنگی کشور را به رنگ خود آمیخت. رنگی که در سطح شکل نگرفته بود و حاصل احیای یک میراث فکری بود. اگر بخواهم این تحلیل را در یک سطح بررسی کنم و تحلیل سطوح دیگر به وقتش، که معلوم نیست چه زمانی است، این میراث فکری یک روشنفکر دینی تک و تنها بود، که با گذشتن از مال، آسایش، آسودگی، زندگی و دست آخر جان خود برای ما به ارمغان نهاد و بین آزادی و زندگی، اعتقاد و عقده و ایمان و ایمن خود یکی را انتخاب کرد تا معنای انتخاب کردن را به ما بیاموزد و نشان دهد این حرف ها فقط به درد شعارهای کوچه و خیابان نمی خورد، می توان با آن ها چگونه زیستن را آموخت و چگونه مردن را برگزید. می توان روح یک نسل را در قالب یک ملت، با دغدغه، جهت، خواست سیاسی، قدرت اعتراض و تلاش عینی برای آزادی و نه خوابیدن به آرزوی دیدن رویای آزادی برانگیخت، به او قدرت پرسش گری، نقادی، نه گفتن و «تقدس» رد کردن و نفی کردن امر رسمی و تبلیغی را داد و جرات شکستن کلیشه های غالب را به او بخشید.

اگر شریعتی برای نسل پدران ما یک قهرمان بود، برای ما یک معلم ماند. معلمی غیررسمی، آزاد و همیشگی. و اگر امروز می بینیم که هنوز به قلم و جهت و نیروی عصیان بخش او نیاز است، نه به این دلیل است که شریعتی شیخ روشنفکران، استاد همه اساتید، علامه ذوفنون و تاریخ شناس بلندآوازه علوم انسانی بود، بل از آن رو که می توانست آن چنان بگوید که مردم با گفتنش زندگی کنند و آنچنان زندگی کند که مردم بتوانند زندگی اش را ورق به ورق بخوانند. اگر علی شریعتی، «دکتر شریعتی» شد، به خاطر نداشتن همه آن چیزهایی بود که دیگر سیاستمداران و روشنفکران داشتند. روزی با خودم می اندیشیدم چرا برای دکتر مفهوم «ناس» مقدس است؟ او از تیپ روشنفکرانی بود که همیشه زندگی روزمره و خوشی های معمولی را می کوبید، اینها هم برای اکثر مردم خوشایند است، اما از آن طرف او روشنفکری بود که قوی ترین و عمیق ترین پایگاه اجتماعی را بین عموم مردم، دانشجویان و طلبه ها داشت و مقبول ترین معلم این گروه های اجتماعی بود. به نظرم پاسخ این سئوال بیشتر در زندگی او بود تا در اندیشه هایش. منش او، پیامبرگونه بود و تمایز طبقاتی را بر نمی تافت. زندگی شریعتی، مجموعه ای از پرسش ها و پاسخ ها بود. در این طیف خاکستری که دو سر سیاه و سفید منطقی و نه خیالی داشت، دکترنسلی را پرورش می دهد و با دست خودش بر پیکر آن خط و خطوطی رسم می کند، جاهایی را روشن تر و جاهایی را تیره تر می سازد و به نقاطی بیشتر اهمیت می دهد و به نقاطی محل نمی گذارد. در این پیکره، مهم ترین اثر شریعتی، «تقدیس شک» درروح هرآنچه قالبی و فرمالیته شده، و «تقدیس ایمان» در بازگشت به روح اصیل نمادهای الهی و بشری است. وقتی شریعتی معلمت باشد، می توانی خودت باشی، می توانی مقلد نباشی و می بینی که باید پرسش کنی. روحیه نقادانه و ناراضی به وضع موجودی که انسانی، عادلانه و آزادانه نیست، کالبد تن را به لرزه می افکند. چاره ای جز پوسته شکستن نیست. در تصویر روشنفکران معاصر ایران، دینی و غیردینی، کس دیگری نبود که این میراث را به دست ما سپرده باشد؛ کسی نبود که عمق هویت ایرانی و ایمان معنوی ما را در شکستن قالب های رسمی و تبلیغی رایج نشان مان داده باشد، کسی نبود تا به ما بفهماند دین و ایمان بدون مسئولیت اجتماعی، بدون تلاش برای رفع درد و رنج از برادر انسانی ات، بدون تلاش برای آزادی و شکستن حصار تقلید از خدایگان زمینی و متولیان رسمی دین که چهره آن را باژگونه کرده اند، بدون توجه به اینکه در جامعه ات عدالت جاری است یا نه، بدون توجه به اینکه خدا، دین، حکمت اسلامی، فقه، فلسفه و عرفان و منطق و نحو و ادبیات عرب در زندگی واقعی و ملموس آدم ها، حضور دارد و می تواند دست ناتوانی را بگیرد و فسادی را به صلاح برساند و بدون توجه به اینکه روشنفکر یا روحانی مؤمن و موحدی که نشسته است و ظلم بر ناتوانان و مظلومان و خرد شدن حرمت خدا در زیر پای بندگان خدا را می بیند و به هزار علت و دلیل و مصلحت فقط می تواند با افتخار سکوت کند یا با انتظار فهم زخم خوردگان از موقعیت خودش، وجیزه ای سراپا همه خوبی! نثار روشنفکران دینی و اصلاح گران و آزادی خواهان کند و با چسباندن همه اینها به صهیونیسم و بنیادگرایی مسیحی، سعی کند در این میانه که صف آزادی خواهان و حق طلبان و مخالفان آنها به وضوح مشخص شده، باز نمادها و سمبل ها و محبس ها و مدفن ها را نادیده گیرد و دوست را به جان دوست بیندازد و جهت و راه را غبارآلود کند؛ دین و ایمان مسخ شده در دل ترس ها و مصلحت هایی است که از درون تهی و بی خاصیتش کرده اند و آن قدر این دو بر آن ایمان بار شده اند که روح جوان امروز را از هر آنچه به نام همین مدل دینی به او نشان دهند، بیزار و فراری ساخته است. اینجا باز این میراث شریعتی است که یادآوری می کند، اسلامی که محمد آورد و علی بر سر حفظ آن ۲۵ سال سکوت کرد و حسین جانش را بر سر آن نهاد، این اسلام ما نبوده است. اسلام ما؛ مطابق ظرفیت مصالح و منافع ماست. این ها درس های شریعتی است نه درس های شایگان، اگرچه شریعتی را غرب زده ناخودآگاه بنامد، نه درس های سید جواد طباطبایی، اگرچه شریعتی را بی سواد بداند و نه درس های سروش، اگرچه شریعتی را مسئول دین ایدئولوژیک رسمی بخواهد. سخن بر سر ایده هاست نه افراد.

اینک عصیان نسلی به بند آمده است. عصیانی مقدس که فریادی برای آزادی بود و بد حادثه اینجاست که این اتفاق ها دارد به زنجیره روالی می پیوندد که گسستن از آن پس از فرسودگی و افسردگی سیاسی، بسیار دشوار است. برای نسلی که زندگی می خواهد و می خواهد که در زندگی سربلند بماند، نان، آزادی، برابری، عرفان و دوست داشتن حیاتی است و تقدیر را ببین که شریعتی پیش از خواب ابدی اش، این خواب را برای ما دیده بود. او زندگی را این پنج می دانست که به پنجه می مانست. پنجه ای که باید سخت کار کند، درآویزد، یاری رساند، بنویسد و مشت شود. نسل ما نشان داد که دوست داشتن را سخت دوست دارد و نیک می داند. در میانه هول و آتشی که از زمین و آسمان بر سرش می بارد، می تواند ضارب خود را غمخوار باشد. این نسل صحنه هایی آفرید که دنیا را تکان داد و تاریخ خود را خود نوشت. این ها یادگاران کودکی ماست که صدای بمب و آژیر را هنوز از یاد نبرده است. عرفانی که شریعتی می گفت هم عرفان بریده به گوشه ای نشسته نیست. چیزی که برای احدی از خلایق مبارک که نیست، هیچ، مصیبت است. عرفان شریعتی برای نسل ما زیبایی شناسی و کشف گوهر توحید در دل طبیعت است. از یاد نبردن بردگان در پای اهرام فرعون هاست و کشف راز مانای نیکی در دل تاریخ، که اگر تاریخ خودت و دینت را می خوانی، آن را فقط از چشم نویسندگان رسمی خلفا و سلاطین و پادشاهان نخوانی، نویسندگان و آفرینندگان واقعی آن، اجداد خودت، همان آزادیخواهان و مبارزان راه برابری بوده اند که در این تاریخ نویسی رسمی همیشه حذف شده اند. نسل ما نشان داد که نان را با آزادی می خواهد، با برابری. اگر شکمت سیر باشد و ایمانت آزاد نباشد، اگر آخورآباد باشد و اعتقادت زیر پای طبقه یا قشر یا به قول وبر، «شان» برتری، با امتیازات و رانت ویژه لگدمال شود و تو نتوانی از کمترین حقت دفاع کنی، می توانی بشوری. نام این عصیان مقدس است.

محصول درس معلم ما، شریعتی، با آموختن این مدل زندگی به ما، که در نهایت اختصارگفته شد، تربیت و آموزش نسلی در تاریخ بود که با قدرت اعتراض، نقد اجتماعی و اخلاقی و علمی، در برابر همنوع و هم وطن و حتی مخالف عقیده و ایمان خود مسئول باشد و این مسئولیت اجتماعی را به عنوان قوی ترین پایه برای پیشبرد دموکراسی و حاکمیت مردم و نفی استبداد بکار گیرد، فداکار باشد و دوست داشتن را از یاد نبرد و جانش را بر سر حق سخن گفتن مخالف خودش بگذارد تا جامعه اش، آرام و پیوسته به آزادی برسد. هنر شریعتی در این بود که آزادی و برابری خواهی را در عمل و به شکل انضمامی به ما آموخت و با تمام وجودش با آنها درآمیخت و طرح زندگی ریخت. طرحی که هماره فرا یاد می آورد تا از یاد نبریم که در کدام جبهه و جهتیم و دست به گریبان که گرفته ایم. همرهان کیانند و رهزنان کجایند، تا ناگه، که از سر شور، شمشیر نقد به دست می گیریم، آن را با ادعای نقد علمی بر سر مظلومان خود نکوبیم. این میراث جاوید او برای ماست و اینکه تاریخ توانست شریعتی را از ما بگیرد اما «شریعتی» را نتوانست، از سرّ همین یادگار جاودانه است.


بازگشت به صفحه نخست