.... .... .... .... ....
.

مفهوم V



در میدان ولیعصر منتظر تاکسي ایستاده ام. پشتم به سینمایي است که در ضلع غربي میدان است و رویم به میدان هفت تیر است. این خیابان ها به نظر من آنقدر زنده هستند که قابل توصیف نیست. یک پیکان قدیمي جلوي پایم ترمز مي کند و من سوار مي شوم. به یاد گذشته مي افتم.
هنوز یک سال نشده است که در این میدان اتفاقات تاریخي افتاد. طرفدران احمدي نژاد در ضلع شرقي میدان ایستاده بودند و طرفداران موسوي در ضلع غربي. آنها با هم بحث مي کردند و حرف مي زدند. هر از گاهي دو تا آدم هیجان زده را مي شد دید که دست هایشان را بالا مي بردند و توي حرف همدیگر مي پریدند تا نظرشان را بگویند. یک شب، غریبه اي از کنارم رد شد. ایستاد و به دور و برش نگاهي کرد و گفت: "خوب، پس ما هم مي توانیم دموکرات باشیم!" بله ما مي توانستیم، ما دموکرات بودیم. پختگي، امید و میل شدید ما به تغییر هر بیننده اي را مبهوت مي کرد.
این اتفاق همه کساني را که همواره به دنبال بهانه اي براي ظلم و مطلق گرایي و اینکه ایرانیان براي آزادي "آمادگي" ندارد، براي مدتي ساکت کرد. تاریخ نفسش را حبس کرده بود و ملت ایران نیز.
لازم نیست که اتفاقاتي که بعد از آن افتاد را یاد آوري کنم و لازم نیست بر آن اشک بریزیم. ما جنگ را نباخته بودیم.
در روزهاي بعد از انتخابات و در جریان تظاهرات و راهپیمایي، ایرانیان دست هایشان را بالا مي بردند و علامت "را به یکدیگر نشان مي دادند.V"
همه جا گزارش مي شد که معترضین این علامت را به نشانه صلح بالا مي گیرند. من آن دست ها را به یاد دارم، دست هایي که نواري سبز به دورش پیچیده شده بود. این علامت به نشانه صلح بالا گرفته نشده بود. مفهوم این علامت همان معناي اصلي اش بود: پیروزي.
مردم ایران با دست هاي بالا گرفته به این دلیل به خیابان نیامده بودند که باور هاي صلح آمیزشان را نشان بدهند. آنها پیروزي شان را جشن گرفته بودند و آن را با چنان روحیه اي اعلام کردند که هیچ کس انتظار آن را نداشت. آنها مي دانستند که راهي آغاز شده است. دولت اعلام کرد که در انتخابات پیروز شده است، اما مردم مي دانستند که خودشان در نبر مشروعیت، درستي و ایمان پیروز شده اند. آنها همه این مفاهیم را از آنان گرفته بودند.
بعضي از لغات فارسي معادل انگلیسي ندارد. یکي از این لغات "حجت" است. مفهوم آن شاهد قوي و درست است که قضاوت نهایي را مشخص مي کند. بعنوان مثال شیعیان معتقدند که امام سوم که در روز عاشورا در کربلا شهید شد، حجتي بود که نا مشروع بودن دولت یزید را نشان مي داد. دولتي که به جز ویرانه، چیزي از آن باقي نمانده است.
همین اتفاق در انتخابات سال گذشته افتاد. این انتخابات حجت ما بود. جایي براي بحث نمانده است. ایران به یک مرحله بدون بازگشت رسیده بود. ممکن است که در ظاهر دولت برنده شد اما در حقیقت در بدست آوردن قلب و ذهن ایرانیان بازنده بود. فاتحان مغلوب شده بودند و مغلوبین، فاتح. با صداي راننده به واقعیت خیابان هاي ایران باز مي گردم:
"آقا، پارسال مردمي که اینجا جمع مي شدند را یادتونه؟"
"بله، یادمه."
"باورم نمي شد."
"بله، خیلي ها باورشان نمي شد… ممنون من همین جا پیاده مي شوم."
درحالیکه به راننده چند اسکناس مي دادم، لحظه اي مکث کردم و پرسیدم:" آقا، فکر مي کنید همه چیز دیگه تموم شد؟"
"نه بابا! تموم نشده. من که این فکر را نمي کنم. به نظر من تازه شروع شده!"
مي گویند در تهران باید حرف راننده تاکسي ها را باور کرد.

منبع:فرانت لاین 6 ژوئن
وارد شده: 19 خرداد 1389 - 9 ژوئن 2010