.... .... .... .... ....
.

بغض در گلویم یکساله شد - مژگان





روز ۱۸ تیرماه ۱۳۸۸ خیابان کارگر ، نرسیده به میدان انقلاب ، سرباز وظیفه “م- پاک وجدان ” میان نیروهای لباس شخصی و تعدادی از زنان پادرمیانی می کرد .
یکی از زنان میانسال روبرویش ایستاده بود ،فریاد می زد ” این رسمش نیست که جوانها و زنها را اینطور کتک بزنید ” یکی از هیکل گنده ها که به سبک بسیجیان لباس پوشیده بود می گفت “نیایید در خیابان تا کتک نخورید ، بشنید بچه هایتان را باخدا تربیت کنید .”
سرباز پاک وجدان می گفت : “مادرم برو شر می شه برات برو مادر ” سه نفر از زنها که سر کوچه ای ایستاده بودند گفتند” خیابان که مال شما نیست” ،گاز اشک آور شلیک شد . وقتی گازاشک آور زده شد هنوز تصویر پسر نوجوانی که وسط میدان انقلاب با فرق خون آلود دستش در میان یکی از نیروهای اطلاعات بود و مرد مانند هنرپیشه های فیلمهای هالیودی با کت و شلوار خاکستری براق ، عینک دودی و سری تراشیده او را تقدیم نیروهای ضدشورش می کرد ، در ذهنم بود . شاید پسرک هنوز از مرز ۱۸ سالگی رد نشده بود .
مادرم گفت بیا به سمت پارک لاله برویم حتما مردم توانستند اونجا تجمع کنند ، به سرعت راه می رفتیم از خیابان کارگر تقاطع بلوار کشاورز بالاتر رفتیم ، در یک لحظه موتورسواران ضد شورش هجوم اوردند . تعدادی از مردم به سمت داخل پارک لاله رفتند . ترافیک شده بود ماشینها شروع به بوق زدن ممتد کرده بودند چند تا لباس شخصی پریدند وسط ماشینها شروع به کندن پلاک های ماشین کردند ، پرایدی که راننده اش دختر جوانی بود پیاده شده گفت چرا پلاکم را کندی ؟ لباس شخصی هلش داد، او زمین خورد ، مردم به سمتش رفتند که زود دور ماشین را چند تا از نیروهای انتظامی گرفتند ، دخترک گریان سوار ماشینش شد . بسیجی فاتحانه ، با پلاک ماشین دردست به سمت دیگر خیابان رفت .
مادرم گفت بیا برویم داخل پارک ، صدای شعار مرگ بر دیکتاتور از پار ک می امد به سمت پارک رفتیم چند قدمی راه ورودی به پارک بودیم که صدای جیغ آمد ، زنها به سمت خیابان فرار می کردند .
نگاهم افتاد ، نیروهای گارد ضد شورش ۳ زن را گرفته بودند ، روسری هایشان افتاده بود یکی از آنها موهای بلند قهوه ایش به دور دست گاردی گره خورده بود . بروی زمین می کشیدش ۲ نفر دیگر با باتومهایشان بروی بدن زن می کوفتند . زنهای دیگر جیغ می زدند . همه بهت زده به صحنه نگاه می کردند زنی فریاد زد یک مرد اینجا پیدا نمی شود چرا همه ایستاده اید !
بغض و خشم از این همه قساوت گلویم را فشار می داد . مادرم دوید ۲ زن دیگر پشت سرش دویدند به یاد زانوهای بیمار مادرم افتاد که محصول سالها تدریس و ایستادن کنار تخنه سیاه بود . دنبال مادرم دویدم مادرم شروع به داد زدن کرده بود :چرا اینطور می کنید وحشی ها مگر خودتان مادر و خواهر ندارید سگهای بی وجدان ” زنها دیگر پشت سرش شروع به داد و بیداد کردند . در همان لحظه یکی از گاردیهایی که با توم به دست کتک می زد به سمتشان آمد شروع به حمله و چرخاندن باتومش کرد . دیگری همچنان به سبک قرون وسطی موهای زن را در دست گرفته بود و او را روی زمین می کشید .
در همان لحظه موتورسواران رسیدند پشت مادرم ایستاده بودم از روی موتور نفر پشتی راننده اسلحه اش را بیرون اورد به سمت صورت مادرم گرفت به مادرم التماس می کردم بیا مامان ما فقط تو رو داریم ، مادرم داد می زد بزن بزن ، ما چیزی برای از دست دادن نداریم . شلیک کرد صدای تیر را که شنیدم چشمهایم را بستم دیگر نمی توانستم نفس بکشم . چشمام شروع به سوختن کرد فقط دست مادرم را حس کردم که من را می کشید و من شوکه شده بودم .صدای جیغ تو گوشم می پیچید . دویدیم فقط می دویدیم به مادرم میگفتم می تونی تندتر بیای گفت آره فکر می کنی چرا کفشهای ورزشی تورو پوشیدم برای همین وقتا .
چهره زنی که موهایش به دستهای آن مرد زره پوش گره خورده بود در ذهنم بود به این فکر می کردم که کجا هستیم، کجا زندگی می کنیم که یک انسان می تواند انسان دیگر را به این قساوت در ملاء عام کتک بزند. چهره خونی زن و موهای بلند قهوه ایش همیشه با من است، گاهی با مادرم می نشینیم با هم گریه می کنیم چرا آنروز بیشتر از این نتوانستیم کاری برایش بکنیم و من به مادرم می گوییم که خیلی شجاع است حتی با اینکه هجوم موتورسواران اجازه بیشتر به زنانی که برای کمک به زن ، شتافتند را نداد و من فکر می کنم کاش تعداد سربازانی مانند “م-پاک وجدان ” بیشتر بود .
من و مادرم و همه کسانیکه آنروز ۱۸ تیرماه ۱۳۸۸ شاهد آن صحنه بودند امروز بغضمان از این همه خشونت یکساله شده است .

۱۱ تیر ۱۳۸۹