شهید امیر جوادی فر لنگرودی، دانشجو مدیریت صنعتی دانشگاه قزوین، ترانه سرا و دانشجو بازیگری، روز ۱۸ تیر درتقاطع خیابان شهدای ژاندارمری و دانشگاه، محدوده امیرآباد توسط نیروهای لباس شخصی دستگیرو مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفته و بوسیله همین افراد به کلانتری ۱۴۸تهران منتقل گردید.
در کلانتری حال او در اثر ضرب و شتم به وخامت رسیده و ماموران کلانتری او را در ساعت ۹ شب به بیمارستان فیروزگر منتقل و روز۱۹ تیر اورا از بیمارستان فیروزگر به شکنجه گاه کهریزک می برند.
در کهریزک با پوتین آنقدر به سینه و سرش میکوبند که یک چشمش ترکیده و دچار خونریزی ریوی میشود . بعد از شکنجه شدید، در ۲۳ تیردر مسیرانتقال به اوین ، دچار تشنج و ایست قلبی میشود . ده روز بعد، روز ۳مرداد به خانواده برای تحویل جسد خبر میدهند.
در۵ مرداد پیکر متلاشی شده وی در بهشت زهرا، قطعه۲۱۱ ردیف ۴۲ شماره ۱۰ خاکسپاری می گردد. اطلاعات شهید در سایت بهشت زهرا نیز موجود می باشد.
مصاحبه پدر شهید امیر جوادی فر
امیر روز آخر بینایی نداشت و با فریاد از مرحوم مادرش برگرداندن بینایی اش را طلب می کرد
"من برای یک اعتراض مدنی بیرون رفتم نه سلاح داشتم نه دشنام دادم فقط در سکوت ایستاده بودم. کاری نکردم که از چیزی بترسم، می روم و برمیگردم".
این آخرین جملات امیر جوادی فر، یکی از قربانیان بازداشتگاه کهریزک است که روز 18 تیر، ضرب و شتم شدید نیروهای بسیجی، پس از بازداشت، او راروانه بیمارستان کرد؛ اما او و خانواده اش به احترام قانون و با گمان صدور قرار وثیقه و کفالت از سوی قاضی به دلیل وضعیت نامساعد جسمانی او، به پلیس پیشگیری تهران مراجعه کردند و برخلاف تصورشان حتی فرصت خداحافظی از هم را نیز نیافتند.
امیر جوادی فر پیش از مراجعه به پلیس و در پاسخ به برادرش که پرسیده بود می تواند راه برود یا ویلچر تهیه کنند گفته بود: "عاشقان ایستاده می میرند". او ایستاده و با پای خود رفت تا به قانون کشورش احترام بگذارد و پدر و برادرش بعد از روزها سرگردانی، پیکر رنجور و بی جان او را تحویل گرفتند.
امیر به احترام قانون رفت
روز 19 تیر که با علی جوادی فر، پدر امیر جوادی فر تماس گرفتیم همزمان با ساعاتی بود که امیر را تحویل پلیس داده بودند. آقای جوادی فر که به شدت متاثر بود به "روز" گفت:" درست زمانی زنگ زدید که من به احترام قانون و با هزار امید و آرزو، فرزندم را تحویل پلیس دادم، دقیقا همین ساعت و دقیقا همین روز و الان تمام آن لحظه ها و اتفاقات آن روز در ذهنم مرور می شود و چهره امیر و..."
پدر امیر جوادی فر افزود:" من با این اطمینان که پسرم کاری نکرده و او را با وضعیتی که دارد بازداشت نمی کنند رفتم تا تکلیف امیرم را مشخص کنند. او را به جایی بردم که باید حافظ امنیت او و همه باشد و با تصور رعایت عدل و عدالت تحویل دادم و گفتم که تکلیف پسر مرا مشخص کنید. هرگز به ذهنم خطور نمیکرد و تصور نمیکردم چنین اتفاقاتی بیفتد و چنین شرایطی پیش بیاید و..."
آقای جوادی فر متاثرتر از آن بود که بتواند صحبت کند و بابک جوادی فر، برادر امیر به سئوالات "روز" پاسخ میگوید. او می گوید که امیر با تاکید بر بی گناهی اش و به احترام قانون و با تصور صدور قرار وثیقه یا کفالت به دلیل وضعیت جسمانی اش رفت تا تکلیفش روشن شود اما ما فرصت خداحافظی هم نیافتیم. اصلا تصور هم نمی کردیم چنین اتفاقی بیفتد.
بابک جوادی فر تاکید میکند که با توجه به وضعیت امیر، هرگز نه خود امیر و نه خانواده اش تصور نمیکردند او را روانه زندان کنند: "ما اصلا فکر نمیکردیم او را نگه دارند. تصورمان این بود که با توجه به وضعیت جسمانی امیر، او را روانه زندان نمی کنند. حالا آن قاضی که در پلیس پیشگیری، دستور داد امیر را با آن وضعیت، حتی نه به اوین بلکه به کهریزک منتقل کنند باید بیاید در دادگاه و محاکمه شود. باید جواب دهد که با هماهنگی چه کسی، امیر را به کهریزک فرستاد. باید جواب دهد که چگونه توانست امیر را با آن وضع جسمی به چنین جایی بفرستد. ما منتظریم تا دادگاه انتظامی قضات برگزار شود و او بیاید و جواب بدهد. شکایتی هم که کرده ایم در این راستا بوده که همه کسانی که نقش داشتند و امریت داشتند مجازات شوند تا دیگر این اتفاقات برای بچه های مردم نیفتد. تا همان روزی که کسی را می گیرند به خانواده اش بگویند کجاست و در چه وضعی است نه اینکه روزها با عکس مقابل اوین باشند و بعد جسد تحویل بگیرند. امیر که برنمی گردد حداقل اتفاقات مشابه برای بچه های مردم نیفتد..."
18 تیر چه اتفاقی افتاد؟
امیر جوادی فر که روز 18 تیر به همراه همسر دوستش در تجمعات حضور یافته بود، از سوی نیروهای بسیج مورد ضرب و شتم قرار گرفت و سپس بازداشت شد. بابک جوادی فر می گوید:" در یک کوچه بن بست در تقاطع خیابان دانشگاه و شهدای ژاندامری، لباس شخصی ها به امیر حمله می کنند و 8 الی 12 نفر می ریزند سر امیر و به شدت او را مورد ضرب و شتم قرار میدهدن و می برند. همسر دوست امیر به او چسبیده بود و فریاد میزد که نبرید اما چند ضربه هم به او می زنند و و جدا می کنند و امیر را می برند.
از بابک که خود در همان حوالی بوده می پرسم امیر چه کاری انجام میداد که به او حمله کردند، می گوید: هیچ کار خاصی نمیکرد مثل بقیه مردم، در سکوت و مسالمت آمیز. او را بردند و من خودم همان دورو بر بودم؛ هر چه دنبالشان گشتم پیدا نکردم تا اینکه خانم دوست امیر، زنگ میزند و به همسرش می گوید امیر را گرفته اند. ما رفتیم همه کلانتری های اطراف را گشتیم خبری نبود گفتند نیست تا نزدیک ساعت 9 شب که از بیمارستان فیروزگر، مامور همراه امیر با موبایل امیر به ما زنگ زد و گفت بیاید بیمارستان. رفتیم و دیدیم که درب و داغون است..."
اولین عکس هایی که از امیر جوادی فر منتشر شده عکس هایی است که او را در بیمارستان با آتلی بر گردن و صورتی ورم کرده و بدنی زخمی نشان میدهد.
بابک جوادی فر می گوید: "امیر روی زمین افتاده بود؛ با لگد به نقاط مختلف بدنش ضربه زده بودند. تمام بدنش کوفتگی داشت. فکش در رفته و برای همین آتل بسته بودند. بینی اش آسیب دیده بود؛ با توجه به اینکه قبلا امیر بینی اش را جراحی کرده بود احتمال میدادیم شکسته باشد. در بیمارستان خواستیم از همه بدن او عکسبرداری کنند و اسکن مغزی کنند، از نظر داخلی هم چک کردند. همه انجام شد و مشکل حادی نداشت. اما خیلی ضربه خورده بود. به بیمارستان ها گفته بودند نباید کسانی را که این جور اتفاقات برایشان می افتد نگه دارند برای همین بیمارستان، امیر را نگه نداشت و بیمارستان های خصوصی هم اجازه پذیرش اینها را نداشتند. من رفتم کلانتری 148 سر خیابان وصال گفتم امیر را باید به بیمارستان خصوصی منتقل کنیم. افسر نگهبان همکاری کرد. امیر را به بیمارستان لاله منتقل کردیم. بردیم حمام و بستری شد و سرم زدند. پزشک داخلی و متخصص مغز و اعصاب آمد. بعد امیر گفت که یک چشم اش تار می بیند. زنگ زدند متخصص چشم آمد/ گفت قرنیه اش خراشیدگی دارد و باید قطره بریزد و استراحت کند. گفتند سه روزه خوب می شود. خواستیم یک روز دیگر در بیمارستان بماند. مامور گفت بیش از این اختیار ندارم. من برگشتم کلانتری و با افسر نگهبان صحبت کردم مامور دیگری داد و همکاری کرد اما وقتی با مامور به بیمارستان رفتم دیدم امیر و بابا در حال ترخیص هستند."
بابک جوادی فر سپس از شکایت ضاربان امیر از او خبر میدهد: "کسانی که امیر را مورد ضرب و شتم قرار داده و سپس بازداشت کرده بودند از امیر شکایت کرده بودند. بابا و امیر می گفتند برویم وضعیت جسمانی او را که ببینند قرار وثیقه و کفالت صادر میکنند چون هیچ جرمی هم مرتکب نشده است. حرف زدیم و تصمیم گیری جمعی کردیم که برویم. امیر هم گفت: من برای یک اعتراض مدنی بیرون رفتم نه سلاح داشتم نه دشنام دادم فقط در سکوت ایستاده بودم. کاری نکردم که از چیزی بترسم، می روم و برمیگردم. به او گفتم: ویلچر بیاورم؟ گفت: نه می توانم روی پاهایم بایستم. عاشقان ایستاده می میرند و... متاسفانه امیر را ترخیص کردیم و رفتیم کلانتری، نامه ای تنظیم کردند و گفتند باید بفرستیم پلیس امنیت، مامور دادند. با مامور رفتیم و امیر با مامور داخل رفت. ماهم منتظر بودیم. بعد گفتند باید بروید پلیس پیشگیری در ضلع جنوبی میدان انقلاب. رفتیم اما تا رسیدیم امیر را از ما تحویل گرفتند و حتی فرصت نشد خداحافظی کنیم. سریع من و بابا را پس زدند. گفتند اینجا نباید بایستید و ما را از منطقه دور کردند حتی نگذاشتند خداحافظی کنیم و حرف های آخرمان را بزنیم."
برادر امیر اما چند ساعتی بعد، دوباره به پلیس پیشگیری برمیگردد: "چند ساعت بعد برگشتم. خلوت بود. پرس و جو کردم. ماموری گفت سه اتوبوس رفتند. دو اتوبوس عازم کهریزک و یک اتوبوس هم عازم اوین. ساعت 8 شب جمعه 19 تیر بود و عملا هیچ کاری نمی توانستیم بکنیم. گفتند صبح بروید دادگاه انقلاب و رفتیم. نامه ای روی دیوار زده و نوشته بودند کسانی که 18 تیر بازداشت شده اند ده روز بعد برای پی گیری بیایند. اما ما هر روز می رفتیم هم دادگاه انقلاب و هم جلوی زندان اوین. لیستی زده بودند از کسانی که به اوین منتقل شده بودند. اسم امیر نبود. شک کردیم گفتیم او را برده اند کهریزک. تا 23 تیر که اتوبوسی از کهریزک به اوین فرستادند. من جلوی اوین بودم ماموری لیست اسامی را خواند حدود 130 نفر بودند. اسم امیر نبود فکر کردیم امیر کهریزک نبوده. در اوین است. هر روز عکس امیر در دست جلوی اوین بودیم. سر بچه هایی که از کهریزک آمده بودند را تراشیده بودند، چند نفرشان که آزاد شدند عکس امیر را نشان دادیم نمی شناختند. در لیست زندانیان کهریزک هم نبود فکر کردیم اوین است. از زندانیانی که سرشان تراشیده نشده و مشخص بود ادر اوین بوده اند آزاد که می شدند، می پرسیدیم. کسی نمی شناخت."
خانواده امیر جوادی فر روز سوم مرداد متوجه می شوند که امیر در زندان جان باخته است. این در حالی است که امیر روز 23 تیر جان باخته بود و در گزارش کمیته ویژه مجلس درباره او آمده است: "ایشان در زمان دستگیری مورد ضرب و شتم قرار گرفته و قبل از انتقال به کهریزک مداوا گردیده ولی با این حال نامبرده از لحاظ جسمی ضعیف شده بود و توان مقاومت در برابر صدمات جسمی و روحی بازداشتگاه کهریزک را نداشته است و در چهار روز حضور در کهریزک یک بار به پزشک وظیفه زندان مراجعه کرده که مداوای خاصی نسبت به ایشان انجام نمی پذیرد. به هر حال ایشان با حالت وخیم سوار اتوبوس می شود و در همان آغاز حرکت اتوبوس ها نامبرده وضعیت بحرانی پیدا نموده و در بیرون از اتوبوس جان می دهد."
بابک جوادی فر می گوید: "روز جمعه، دوم مرداد من برای دیدن مادربزرگم شمال رفته بودم. یکی از دوستان جلوی اوین بود عکس امیر را به زندانیانی که آزاد می شدند نشان میداد. یکی از بچه هایی که از کهریزک به اوین منتقل و آزاد شده بودتا عکس را می بیند می گوید این امیر است و فوت شده. دوستم چند جا سر میزند اما باز جمعه بود و کاری نمی تواند بکند همان روز برگشتم و صبح اول وقت دوستانم آمدند و گفتند خبری از امیر گرفته ایم و باید برویم. 7 صبح بود به سمت شهر ری راه افتادند. پرسیدم: چی شده؟ کجا می رویم؟ گفتند: لیست افراد مفقود را داده اند برویم ببینم. تا رسیدیم جلوی پزشکی قانونی کهریزک، هنوز من نمیدانستم موضوع چیست. پزشکی قانونی هم ساعت 8 و نیم باز می شد. در همان فاصله پدرم زنگ زد و گفت ماموری آمده و می گوید بیایید پلیس امنیت شهر ری. ما نزدیک بودیم رفتیم. یک سرهنگی بود با یک لباس شخصی. من مدام می پرسیدم برادرم کجاست اما به ما جواب ندادند گفتند باید پدرتان بیاید. پدرم رسید. گفتند بروید پزشکی قانونی کهریزک و شناسایی کنید. برگشتیم همان جا و من خودم امیر را شناسایی کردم."
بابک، پیکر برادر بی جانش را شناسایی کرده است: "اجازه ندادند وارد پزشکی قانونی شویم و ببینیم. چند تا عکس بود که دیدم. دو عکس از گردن به بالا بود و یک عکس هم تقریبا از کمر به بالا. از ناحیه پشت، قفسه سینه و یک نقطه دیگر در بدنش کالبد شکافی شده بود و کاملا شکافته و دوخته بودند. امیری نبود که ما تحویل دادیم. زمین تا آسمان فرق میکرد.موقع شستشورفتم داخل ببینم اما سریع دوستان مانع شدند و مرا بیرون بردند. وضعیت روحی مناسبی هم نداشتم."
از برادر امیر جوادی فر درباره شایعاتی مبنی بر کشیدن ناخن های برادرش می پرسم. می گوید: "به این شکل نبوده است. بچه ها در کهریزک در یک قرنطینه ای با هم بودند. اینقدر توی آفتاب داغ، کلاغ پر برده بودند که پاهایش به شدت آسیب دیده بود. چشمانش بینایی را از دست داده بود. قطره ای که باید برای چشمش استفاده میکرد را گرفته بودند و با توجه به فضای کثیف بازداشتگاه و شرایطی که در بازداشتگاه وجود داشت و همه میدانند، چشم امیر که آسیب دیده بود عفونت کرده و بینایی اش را از دست داده بود. چشم دیگرش هم بر اثر ضربه ای که خورده بود چرک کرده بود. به گفته بچه هایی که کهریزک بودند امیر روز آخر بینایی نداشت و هی داد میزد و مادرش راکه چند سال پیش فوت کرده صدا میکرد و میگفت چشمانم را به من برگردان..."
مراسم یادبود شهید امیر جوادیفر
سخنان پدر شهید امیر جوادی فر در مراسم سالگرد فرزندش
گزارش اختصاصی مادران عزادار
براي او كه همه ي مادران ايران زمين، مادر اويند و از غرور اين افتخار به خود مي بالند
پنجشنبه ۲۴ تيرماه بزرگداشت اولين سالگرد شهادت امير جوادي فر در منزلشان با شكوه هرچه تمامتر و استقبال وسيع خانواده ساير شهدا، وكلا، شاعران، دوستان امير، مادران عزادار، مادران صلح، دانشجويان و ... برگزار گرديد.
در ابتداي مراسم دكلمه ي « بي بي ناز» با صداي شهيد امير جوادي فر پخش شد.
سپس پدر امير ضمن خوشامدگويي به حضار از خلائي كه در قلب او و برادر امير (بابك) با رفتن امير بوجود آمده و زحمت و طاقتي كه بايد بخرج دهند تا اين حفره را پر كنند گفت و در ادامه گفت: " من فقط ديروز در سالگرد شهادتش ناخودآگاه دو خطي نوشتم كه گفته قلب من هست و شايسته دونستم كه كليه سروران و همكاران و دوستان عزيز اين دو خط را گوش كنند:
آنچنان زيباست اين بي بازگشت كز برايش مي توان از جان گذشت
اميرم، اميرم
نقش كردم رخ زيباي تو بر خانه دل / خانه ويران شد و آن نقش به ديوار بماند"
سپس ترانه اي از بابك به نام ظهر تابستون تهرون پخش گرديد.
پس از آن خاطره اي از زبان يكي از دوستان امير از روز ۱۸ تير ۸۸ و صحنه انتقال امير به بيمارستان و سپس به كلانتري گفته شد، از امير كه مي گفت براي بيان يك اعتراض مدني مي رويم و نه اسلحه اي داريم و نه خلافي مي كنيم، و بعد از لحظه رفتن از بيمارستان به كلانتري مي گويد كه هنگام خروج از بيمارستان از امير مي خواهند كه با ويلچير او را ببرند ولي امير قبول نمي كند و مي گويد:" عاشقان ايستاده مي ميرند "، و پس از آن از تحويل گرفتن جنازه امير.
در ادامه مراسم پدر امير گفت: "امير و اميرها زنده اند،خانواده هايي كه در فاجعه كهريزك مورد ظلم قرار گرفتند، امروز من در مراسم سوگواري پسر آقاي روح الاميني بودم، باورمان بر اين است كه اميرها، محسن ها و كامراني ها زنده اند. از خون آنها ريشه هاي اين مملكت مقاوم خواهد شد، روزي خواهد رسيد كه داد ما را به ما خواهند داد و تا آن روز من هستم، بايد باشم و اين مسئله را به چشمم ببينم، فشارهاي زيادي روي ما هست ولي تحمل خواهيم كرد تا انشااله در آينده نزديك اين روز را ببينيم.
سپس پيام مادران عزادار خوانده شد:
من به نبرد مي روم ولي شمشير نمي كشم بلكه روشنايي مي بخشم تا لشكر تاريكي بگريزد (پيامبر ايراني-زرتشت)
با عرض تسليت و تبريك به خانواده محترم شهيد امير جوادي فر . خانواده همه شهداي حماسه جنبش سبز.
ما مادران عزادار (پارك لاله) همچنان پيگير و مقاوم در كنار ساير هموطنان ايستاده ايم و خواسته هاي خود را دنبال مي كنيم:
1. اعدام را بس كنيد
2.آمران و عاملان جنايات، عادلانه و علني محاكمه شوند
3.تمامي زندانيان عقيدتي و سياسي هرچه سريعتر و بدون قيد و شرط آزاد شوند.
مادران عزادار (پارك لاله)
و در ادامه استاد شمس لنگرودي اشعاري از سروده هاي خود را خواند:
"تو دیگر نیستی /
انار شکسته ای که خاطره های خونینش تنها بر دست و دهان می ماند /
تو دیگر نیستی /
مگر به صورت شعری در دهان /
و لمس سر انگشهایت تمام شده است /
در دست های من /
شگفت لعلگونه پرداخت شده ابگون /
انار دهان گشوده /
از این بیش /
نمی ماند بر درخت"
***
"پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
که مثل پرندگان راست راست می چرخند در هوا
سر ماه حقوقشان را می گیرند.
پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
که مرگ تو را ندیدند
کاش پَر و بالشان در آتش آفتاب تیر بسوزد
ما با زغالشان شعار خیابانی بنویسیم.
پس این فرشتگان پیرشده
جز جاسوسی ما
به چه کار بد ِ دیگری مشغولند
که فریاد ما به گوش کسی نمی رسد. "
***
"حتماً سراسر شب صدایمان می کردی
اما عزیز دلم
زندگان که قادر نیستند صدای تو را بشنوند
حتماً سراسر شب
بر دریچه ی سنگینت کوفتی
و ما صدای بم باران را می شنیدیم
که بر گل نامرئی می بارید
و بویی غریب
از گل هایی ناشناخته در شب می پیچید
با دست بسته نمی شود کاری کرد
شب چسبنده، دست و دهانمان را فرو می بندد
و آنچه که می بینی
رویاهای ماست
که مثل مِهی بر می خیزد
بر سنگت فرو می ریزد
با دست بسته نمی شود کاری کرد
اما هیچ کس را توان بستن رویاهای ما نیست
رویاهایی که نیمه شبان به خیابان قدم می گذارند
در تلألو پنهان خویش یکدیگر را می شناسند
از راهپیمایی فردا سخن می گویند. "
همچنين نامزد امير و ساير وابستگان درد دل هاي خود را با او در مراسمش بازگو كردند.
سپس سخناني از طرف مادران صلح گفته شد:
"بابك عزيز با چه زيبايي با اعتقادش به مانيفست جنبش سبز كه جنبش بدون خشونت و پايبند به قانون است اينجا قصه زندگي امير را بيان كردند و چه زيبا خانواده شما براساس همان مانيفست كه پاي بندي به قانون بود، عزيزترين كستان را به قانون تحويل داديد. به اميد روزي كه بي قانون ترين فرد اين مملكت را وادار كنيم به قانون احترام بگذارد، به اميد رسيدن به آزادي و دموكراسي كه خواست همه جوانان و همه ملت ايران است. به اميد آن روز"
و دو شعر از يكي از مادران صلح خوانده شد.
و سپس ترانه اي از بابك جوادي فر خوانده شد:
آسمون گريه مي كرد براي تو /
واسه اون صداي خنده هاي تو /
رفتي و قصه ما به سر رسيد /
گل خنده از لبامون پر كشيد /
باز همون قصه دريا شدن /
فصل آخر فصل هم صدا شدن /
زير تيغ و ضربه ها كوبوندنت /
ريشه تو خشكوندنو سوزوندنت /
اي گل پرپر شده در دست باد /
يادمان لحظه هاي سبز و شاد /
نوگل غلطيده در آغوش خاك /
خاك ميهن، خاك خونين، خاك پاك ...
سپس شعر «شرمتان باد اي خداوندان قدرت» از طرف مجموعه فعالين دانشگاه آزاد خوانده شد و اظهار اميدواري شد كه تمام آمرين و مسببان اصلي اين فجايع محاكمه شوند و هرچه زودتر ما آن روز را ببينيم.
در ادامه مراسم از طرف آقاي صالح نيكبخت، وكيل محترم شاكيان پرونده كهريزك شعر «گفتگو» از استاد شفيعي كدكني توسط بابك جوادي فر خوانده شد.
همچنين در اين مراسم هم بنديهاي امير در كهريزك، مادر شهيد سهراب اعرابي (پروين فهيمي)، مادر سعيد زينالي (مادري كه ۱۱ سال در جستجوي فرزند دانشجوي خود مي باشد) و مادر و همسر شهيد حسن پور شركت داشتند كه از حضورشان تشكر و قدرداني شد.
سپس سرود سراومد زمستون پخش و همخواني شد.
در دامه ترانه اي از امير خوانده شد:
به جز تو كي به ياد شاليزاره /
به جز تو كي سزاوار بهاره /
به جز تو كي مثل ساحل عزيزه /
كي جز تو صاحب درياكناره /
فقط اسم تو مونده روي لبهام /
فقط ياد تو همراه نفسهام ...
همچنين سرود وطنم وطنم پخش و همخواني شد.
در اواخر مراسم پدر و مادر و خواهر شهيد محمد كامراني و مادر و پدر شهيد محسن روح الاميني از مراسم بزرگداشت اولين سالگرد شهيد محسن روح الاميني براي عرض تسليت به مجلس بزرگداشت امير آمدند.
خانم پروين فهيمي، مادر سهراب اعرابي، در پايان مراسم سخنراني كوتاهي كرد:
"به نام امير، به نام سهراب، به نام ندا، به نام محسن، به نام محمد، به نام علي، به نام حسن پور، به نام تمام جواناني كه در سال گذشته و طي يكسال اخير در راه وطن كشته شدند به دست مزدوران و به دست خشونت طلبان.
من به اينجا آمدم فقط بخاطر امير، بخاطر پدر مهربانش و برادرش آقا بابك.
فقط بدانيم اين بچه ها زنده اند، من خوشحالم از اينكه هنوز مردم ما و هموطنان ما با ما همدردي مي كنند و اين براي ما بسيار ارزش دارد، درسته براي ما خيلي سخته، شب و روز به ياد بچه هامون مي گذرونيم ولي ماشااله اين همه جوان داريم. اينها نمي توانند هيچ وقت حق را ناحق كنند، مطمئن باشيم كه خون بچه هاي ما پاي ظالمين را خواهد گرفت.
خيلي از خانواده ها بچه هايشان را از دست دادند و باز هم صدايشان در نيامد و من متاسفم، واقعا متاسفم چون با اين سكوت اول خود خون و حق بچه هايشان را پايمال مي كنند و بعد ديگران.
من از همه شان مي خواهم، در اينجا مي گويم و همه جا هم گفتم اول خانواده ها و مادران نبايد از خون اين بچه ها بگذرند. كسي كه خون بچه اش را پايمال مي كند مطمئن باشد كه ديگران هم همان مي كنند و مي خواهم بگويم كه بچه هاي ما زنده اند و زنده خواهند ماند. "
در پايان مراسم سرود نداي سهراب پخش و همخواني شد.
روحش شاد و راهش پر رهرو