علی ناظر
سرفصل اخبار در عرض چند روز اخیر ظاهرا نگران کننده است. «سقوط هواپيماى جنگى ايران در نزديكى نيروگاه بوشهر»، «با کناره گیری گیتس، احتمال حمله نظامی آمریکا به ایران بیشتر می شود»، «اسرائیل خواهان تهدید نظامی ایران توسط آمریکاست»، «اسرائیل ۸ روز دیگر وقت دارد تا با یک حملهی هوایی، از راهاندازی این راکتور هستهای جلوگیری کند»، «سه طرح نیروهای مسلح ایران برای مقابله با حمله نظامی»، «اگر تهديد نظامي عملي شود ميدان مقابله ملت ايران فقط منطقه ما نخواهد بود» ، «نبردي سرنوشت ساز» و ....
پیش از پرداختن به مقوله «جنگ طلبی»، به چند واقعیت توجه کنیم.
31 سال است که مجاهدین و مبارزان خلق در پیکاری بی امان با رژیم دد منش اسلامی دمی آسوده ننشسته اند. هزاران فرزند غیور خلق جان باخته و هزاران ساعت تحت شکنجه قرار گرفته اند. اما هنوز رژیم سرنگون نشده است.
در سالی که گذشت، هزاران هزار شهروند به خیابانها ریخته و با شعار های مسالمت آمیز که رفته رفته بوی ساختارشکنی بخود گرفت، خواهان زندگی بهتر و نظامی دموکرات شدند. ده ها نفر در این تظاهرات ضرب و شتم و کشته شدند، و صدها نفر به اسارت گرفته شده و شدید ترین شکنجه ها و تجاوز بر آنها اعمال شد. اما رژیم هنوز سرنگون نشده است. به نظر من این سوال کاملا منطقی است اگر بپرسیم حال که مبارزه مسلحانه و جنبش مسالمت آمیز نتوانسته اند رژیم را سرنگون کنند، آیا نباید از حمله نظامی آمریکا حمایت کرد؟ و، آیا می توان با برخورداری از عنصر اجتماعی خلص، رژیمی مسلح به سلاح اتمی را سرنگون کرد؟
به مقوله «جنگ طلبی» باز گردم. پیش از این نوشته ام [1]، [2] که به نظر من جنگی صورت نمی گیرد، حمله ای نخواهد شد، و ارتجاع و جهانخواران در حال تقسیم سهم در برداشت از سفره به یغما رفته خاورمیانه هستند. اما این فقط نظر یک «نفر» است، بسیاری از کارشناسان بر این باورند که جنگ اجتناب ناپذیر است.
ااز آنروز که این باور همه گیر شد، گروه ها، شخصیتها و درست اندرکاران باورمند به این فرضیه، با تشکیل پلاتفورم و فوروم و سایت و سخنرانی های مختلف سعی بر این داشته اند که جهان و سیاستمداران و دیپلماتها و تصمیم گیرندگان در «کشورهای مطرح» را متقاعد کنند که جنگ نباید رخ دهد. نفوذ رژیم در این لابی ها چشمگیر بوده تا به آن حد که رژیم توانسته در برنامه ریزی های برخی از این گروه ها دخالت کرده و خط مشی و نحوه ارائه باور به «صلح» و «نه جنگ» را به نفع خود تغییر دهد. نفوذ رژیم در برخی از گروه های صلح طلب، به ایجاد جوّ «شک» در میان برخی از آزادیخواهان ایرانی منجر شده است، تا به آن حد که برخی از نیروهای سرنگونی طلب، چتر بزرگی باز کرده و هر کس که خواهان صلح و مخالف جنگ است را لابی رژیم و سخنگوی بی جیر و مواجب دشمن نامیده اند. متاسفانه عمومی کردن این برچسب که تنها در مواردی درست است (و لابی های رژیم مثل گاو پیشانی سفید معرف حضور همه هستند)، باعث شده که بسیاری از فعالین سیاسی بخاطر فرار و هراس از این برچسب منحوس، از بیان نظر خود خودداری کرده و به خودسانسوری دست بیازند. چرا که در جوّ موجود «نه جنگ»، و یا «صلح آری» مترادف شده با لابی برای رژیم جمهوری اسلامی. با این برچسب، تحلیلگران ایرانی مخالف جنگ به عنوان روشنفکران، متفکرین و آکادیمسین های مزدوری معرفی شده اند که می خواهند افکار عمومی را از جنایات و جنگ طلبی رژیم اسلامی منحرف و میز جنگ طلبی را آنگونه بچینند که گویی جنگ طلبان در اصل انقلابیون و نیروهای رادیکال هستند که در زیر پوشش و حمایت آمریکا و اسرائیل امیدوارند رژیمی را که خود نتوانسته اند سرنگون کنند، اینگونه حذف کرده تا بر اریکه قدرت تکیه زنند.
در عرض چند روز اخیر، برخی از فعالین سیاسی بی توجه به این فشار اعلام کرده اند که در صورت بوقوع پیوستن چنین حمله ای، در کنار پاسداران خواهند ایستاد. برخی دیگر وقوع جنگ را اهرمی ارزیابی کرده که باعث تضعیف بیش از حد سپاه شده که می تواند سرنگونی نظام را تسریع کند. سوالی که خیلی ها (بخاطر هراس از آن برچسب) نمی خواهند رک و پوست کنده پاسخ دهند این است که آیا می توان ضد جنگ بود، اما سرنگونی طلب هم بود؟ آیا می توان ضد جنگ بود، اما آزادیخواه هم بود؟ آیا می توان ضد جنگ بود، اما توی جیب آخوند ها نبود؟ آیا می توان مرگ بر رژیم گفت و مرگ بر جنگ هم گفت؟
گفته می شود که مخالفت با جنگ یعنی هم جبهه گی با سپاه پاسداران. به زبانی دیگر، حمایت از جنگ یعنی مخالفت کردن با سپاه پاسداران و رژیم. این منطق بر این باور است که حمایت از رژیم، و حمله نظامی خارجی، که حتما به سرنگونی منجر می شود، دو قطب متقابل هستند. این منطق غلط به این نکته توجه نمی کند که دو قطب متقابل در اصل دو جبههء «ایرانی ویران و مردمی تکه تکه شده» در یک سو، و «ایرانی آزاد به دست مردم» در سوی دیگر است. بنابراین «حمایت از رژیم» و «حمایت از جنگ» هر چند دو قطب متقابل هستند اما هر دوی آنها در طرف «ایرانی ویران و مردمی تکه تکه شده» قرار دارند. و یا به زبانی دیگر، موسوی و خامنه ای دو قطب متقابل هستند، اما هر دو در جبهه پاسداری از جمهوری اسلامی قرار دارند.
به راستی، اگر اسرائیل یا آمریکا بخواهد به ایران حمله کند چه می توان و باید کرد؟ به نظر من پاسخ ساده است. باید این حمله را به شدت محکوم کرد. باید آمریکا و اسرائیل را محکوم کرد. و در رأس همه باید رژیم جمهوری اسلامی را محکوم کرد که باعث و بانی کلیه ویرانگری ها است. اما... این که بعد از حمله است. این، بعد از اینکه ایران به تلّی خاک تبدیل می شود، است. این موضعگیری که روشنگرانه و برخاسته از وظیفه ملی نیست. این یک عکس العمل طبیعی است. هر کسی که وطنش مورد حمله قرار بگیرد، آن را محکوم می کند. هرکسی که برادر و خواهر و مادر و پدرش را زیر آوار بیابد باعث و بانی آن را نفرین می کند. سوال این است که پیش از حمله چه می توان و باید کرد؟
عده ای به گوشه ای کز کرده و می گویند که نمی توان حرف زد، چون هوچی گران آنها را طرفداران خجالتی و لابی های رژیم نام می گذارند. آیا این هراس واقعی است؟ آیا نباید گفت که بگذار بگویند و بخوانند و نام بگذارند تا زبانشان مو در بیاورد؟ آیا نمی بینند که بر سر مردم میهن پرست عراق چه آمده است؟ آیا نمی بینید که مردم ستمدیده افعانستان چه می کشند؟ آیا حمله به عراق مساله ای را حل کرد؟ آیا اشغال افغانستان طالبان را ورشکسته کرد؟ آیا نوری مالکی بهتر از صدام است؟ آیا ایاد علاوی بهتر از صدام است؟
بگذریم. به خودم و نظر خودم (آن یک «نفر») بازگردم. این فرضیه می تواند صحیح باشد که حمله نظامی می تواند رژیم را سرنگون کند. اما این جمله، به تنهایی، ناقص است. باید این فرضیه را باز کرد، و پارامترهایی که باعث سرنگونی نظام می شود را برجسته کرد. باورمندان به این فرضیه محتاج توضیح من نیستند چرا که خود می دانند که تک «حمله»ای هوایی به فلان سایت اتمی و یا بهمان قرارگاه سپاه پاسداران، نه تنها به ضد خود تبدیل می شود بلکه رژیم می تواند با فرسایشی کردن جنگ (حتی در سطحی پایین) بهانه برای گسترش پروژه اتمی خود علم کرده، و به جذب حمایت در میان مردم کوچه و خیابانهای خاورمیانه بپردازد. بهانه پیدا می کند که هر کسی را بعنوان ستون پنجم سربه نیست کند. امروز همه را با برچسب «منافق» به شکنجه گاه می برد، فردای حمله، همه را به بهانه عامل آمریکا و صهیونیست به قتلگاه می کشاند. امروز رورنامه ها و روزنامه نگاران را به بهانه حامیان فتنه به زندان می اندازد، فردای حمله، همه روزنامه ها را تعطیل می کند. بنابراین و با توجه به این واقعیات، حمله نظامی باید کارساز باشد. باید توانمندی نظامی جمهوری اسلامی در حد بالا فلج شود. باید خامنه ای و پاسدارانش یا به زیر زمین پناه ببرند، یا فرار را بر قرار ترجیح دهند. اما، این بدان معنا خواهد بود که اول هزاران بمب بر خاک ایران ریخته شود. فراموش نکنیم که ایران، عراق و یا افغانستان نیست. هم (تراکم) جمعیتش بیشتر است و هم وسعت جغرافیایی آن. بنابراین تعداد بمبی که بر سر مردم و خاک ایران فرود خواهد آمد هم بسا بیشتر از عراق خواهد بود. اما، فرض بگیریم که نظام سرنگون شود، با هواداران نظام چه باید کرد؟ با آنهایی که بمب به خود می بندند و خود را در میان جمعیت منفجر خواهند کرد چه باید کرد؟ فرض بگیریم که چنین حماقتهایی رخ ندهد. فرض بگیریم که چندین هزار آخوند دستهایشان را ببرند بالا، و بدون هراس از عقوبتی که در انتظارشان خواهد بود، خود را تسلیم کنند، اما تسلیم به چه کسی؟ به بخش ریزشی سپاه پاسداران؟ به بخش موسوی و کروبی که می خواهند ایران را به دوران امام باز گردانند؟ و یا به سربازان آمریکایی و اسرائیلی که ایران را اشغال خواهند کرد؟ فرض بگیریم که هیچ کدام از اینها رخ نمی دهد، فرض بگیریم که پس از چند بمب که بر سر مردم ریخته شد، مردم به خیابان ها بریزند، و دولت احمدی نژاد را سرنگون و خامنه ای را از منبر پایین بکشند. فکر می کنید برخورد مردم با آنهایی که از حمله نظامی دفاع کرده اند و در برابر ویرانی ایران و قتل هزاران شهروند چشم بسته اند چه خواهد بود؟ آیا برای مدافعان جنگ فرش قرمز پهن خواهند کرد؟
پس از سرنگونی رژیم اسلامی، آیا رژیمی که با کمک بمباران آمریکا بر قدرت تکیه بزند، به همان بدی کرزای نخواهد بود؟ آیا براستی تا به این حد ساده لوحیم که باور کنیم که پس از ویرانی و قتل هزاران شهروند ایرانی، یک نظام خلقی بر قدرت تکیه خواهد زد؟ به راستی، آیا بجز جنگ و حمله بیگانه به ایران راه دیگری نیست؟ آیا تا به این حد به توان مردم مأیوس شده ایم، که برای حمله نظامی خارجی ها روز شماری می کنیم؟ آیا فراموش کرده ایم هرآنچه که می گفتیم - که تغییر رژیم، آری، اما به دست مردم؛ انتخاب نظام آینده بنا به خواست مردم؟ آیا باورمان به مردم تا به این حد کم شده است که اگر این مردم، که 30 سال در مقابل رژیم خم نشده اند، اما نتوانسته اند رژیم را سرنگون کنند، پس هرگز نخواهند توانست. آیا باور نداریم که اگر مردم نتوانند امروز یا فردا و یا روزی دیگرسرنگون کنند، حتما روز بعد از آن رژیم را سرنگون خواهند کرد؟ نباید از مردم مأیوس شد. نباید از «خلق قهرمان» دل برید و به «امپریالیسم» دل بست.
متاسفانه، این روزها مد شده که به مجرد اسم بردن از «امپریالیسم»، متهم به «چپ» و «روشنفکر» می شوی. گویی که «چپ» و «روشنفکر» ناسزای ناموسی است. آیا وقتی صدام به ایران حمله کرد و مجاهدین به جبهه رفتند، حرکتی ضد میهنی و یا روشنفکرانه کردند؟ آیا در آن دوران خمینی و همین پاسداران در کردستان و در تهران و مشهد و شیراز و... جنایت نمی کردند؟ آیا وقتی امامزادگان ملقب به دانشجویان خط امام، سفارت آمریکا را تسخیر کردند، و بسیاری از نیروهای مترقی و رادیکال در جلوی سفارتخانه سینه خیز می رفتند، آن نیروها خط امامی بودند؟ آیا وقتی شورای ملی مقاومت طرح صلح را مطرح کرد، به یکباره ضد ملی شد؟ آیا شورا نهادی «روشنفکر و چپ» بود؟ آیا کودتای نوژه را شگردی از امپریالیستها نامیدن عملی روشنفکرانه است؟
نکته من در این یادداشت و یا پیش از این، هیچ موقع این نبوده و نیست که جنگ خواهد شد. صحبت بر سر فرهنگی است که بر ما حاکم شده و خیلی از ما را به کز کردن در گوشه ای کشانده است. دوباره می پرسم: آیا معتقدیم که نباید از جنگ حمایت کرد؛ چرا که اگر جنگ خوب است، چرا اینهمه علیه جنگ ایران و عراق موضع گرفتیم؟ اگر جنگ خوب است، چرا از طرح صلح حمایت کردیم؟ اگر دفاع از صلح یعنی «ملی» بودن، چرا امروز دفاع از صلح یعنی وطن فروشی، و مترادف بودن با لابی رژیم؟ دوستی می گفت نوشته های تو به دشمن آتو می دهد تا اپوزیسیون را بکوبد. یکبار دیگر می گویم: این منطق دیگر برای من جواب ندارد. اگر اپوزیسیون می خواهد با این نوشتار و نوشتار های پیشین و بعدی این قلم تضعیف شود، آن اپوزیسیون به معنی واقعی اپوزیسیون نیست. آگر با حمله نظامی (کم و یا زیادش) مخالفیم، پس باید گفت. این حرفها را باید امروز زد که نه جنگی است و نه بمب افکنی بر آسمان ایران پرواز می کند. باید گذشته را به جنگ طلبان یادآوری کرد. باید به مردم بی دفاع که قرار است قربانی شوند، خاطر نشان کرد که می توانند و باید این رژیم را به دست توانمند خودشان سرنگون کنند. باید به آمریکا و دیگر جهانخواران گفت که جنگ در میان نیروهای سرنگونی طلب و آزادیخواه حامی ندارد. همه اینها را باید امروز کرد. پس از حمله، دیگر دیر است.
برای جلوگیری از جنگ باید توجه مردم را به این واقعیت جلب کرد که جنگ، پایان پروسه نیست، آغاز پروسه ویرانگری است. جنگ یعنی هُل دادن بخشی از سپاه و بسیج به زیر زمین. جنگ یعنی اشغال مخازن نفت توسط جهانخواران. جنگ یعنی ایجاد تنش بین اقوام و ملیت ها، جنگ یعنی رادیواکتیو. جنگ یعنی افزایش بیماری های بی درمان. یعنی سقط جنین، یعنی از بین رفتن منابع طبیعی. جنگ یعنی پیروزی آمریکا. یعنی پیروزی ارتجاع. یعنی ده ها مدار به عقب برگشتن. یعنی ارزش 30 سال مبارزه برای سرنگونی را به صفر رساندن. یعنی اینهمه شکنجه و اعدام و مبارزه مسلحانه و مسالمت آمیز برابر با هیچ. جنگ یعنی خمینی، یعنی هیتلر، یعنی چنگیزخان، یعنی بوش، تونی بلر، یعنی اوباما و نتانیاهو و کلینتون و خامنه ای.
من اصلا فکر نمی کنم که خواننده این سطور خنگ و بیسواد است و باید با جملاتی ساده مفهوم جنگ را برجسته کنم. بلکه می خواهم وظیفه خودم را انجام دهم. هرکس که وطن پرست است، هر کس که ایران دوست است، هرکس که سالها در زندان شکنجه شده و یا فرزندان عزیزش اعدام شده است، تمام سیاستمداران ملی و رادیکال، باید به همین زبان ساده علیه جنگ موضع بگیرند. فردا اطلاعیه دادن دیر است.
اگر به خودمان شک نداریم. اگر می دانیم که ضدیت سازش ناپذیر با رژیم اسلامی داریم، اگر فقط یک هدف داریم و آن آزادی ایران است، و اگر می خواهیم که رژیمی مردمی این رژیم را جایگزین کند، باید بگوییم که علیه جنگ هستیم. باید گفت: من ضد جنگ هستم. ضد رژیم هم هستم، چرا که ایرانی هستم.
علی ناظر
28 مرداد 1389
منبع: سايت ديدگاه