نامه حشمت الله طبرزدی از زندان گوهردشت
شهریور 1373 یعنی 16 سال پیش بود که هفته نامه ی پیام دانشجو شروع به انتشار کرد. هنوز چند شماره از انتشار آن نگذشته بود که تحت تاثیر واقعیات اجتماعی و شرایط دوران، به نشریه ای انتقادی و افشاگر تبدیل گردید. اگرچه من به عنوان مدیر مسئول و سایر دوستان در شورای نویسندگان از نیروهای مومن به اهداف نظام جمهوری اسلامی به حساب می آمدیم و از این منظر، بحث های انتقادی و افشاگر را مطرح می ساختیم اما ساخت قدرت و شرایط سیاسی-اجتماعی به گونه ای بود که از نهادهای قدرت اعم از ریاست جمهوری، قوه قضاییه، بیت رهبر، وزارت اطلاعات، بسیج، شهرداری، بنیاد مستضعفان و.... در مقابل مشی پیام دانشجو، به شدت کم تحملی نشان داده و با آن برخورد کردند. توقیف های مکرر، شکایت های فله ای، دادگاه های متعدد، بازداشت و ضرب و شتم مدیر مسئول از جمله برخوردهای دستگاه حاکم با این نشریه و طی انتشار 57 شماره بود.
در نهایت، پیام دانشجو توقیف شد اما مبارزه ی بی امان مدیر مسئول و شورای نویسندگان، برای آزادی، عدالت علیه ظالم، فساد، شکنجه و استبداد و زیاده خواهی ادامه یافت پس از توقیف پیام دانشجو و در فاصله ی سال های 75 تا 79، اگرچه به تناوب اما، نشریه های ندای دانشجو، هویت خویش و گزارش روز، منتشر شد تا راه پیام دانشجو ادامه یافته باشد حاکمیت به خیال این که با توقیف این نشریه ها، قادر خواهد بود از نقد و افشاگری بی پرده و صریح جلوگیری نموده و با خیالی آسوده، جامعه را کنترل و به تداوم حکمرانی بپردازد از هیچ برخورد غیر قانونی و زور مدارانه در مواجهه با این حرکت انتقادی پرهیز نکرد.
هیچ گاه بازداشت های غیر قانونی ام در فاصله ی سال های 73 تا 75 را فراموش نمی کنم. بازداشت هایی اگرچه کوتاه مدت، اما برای من پند آموز. برای مثال آن گاه که وزارت اطلاعت فلاحیان من را با چشمانی بسته به مکانی نا معلوم ربوده و بر سرم فریاد می کشیدند که؛ قدرت طلب! تو قدرت طلب هستی! تو به رکن نظام-هاشمی-توهین کردی! تو می خواهی بین رهبر و رییس جمهوری اختلاف بیندازی! تو منحرف شدی! تو قدرت طلبی! یا زمانی در سال 1375 که به جرم واهی انتشار غیر قانونی پیام دانشجو، و از سوی قاضی مرتضوی برای مدت یک هفته راهی زندان اوین شدم. آن روز با واقعیات بسیار تلخی آشنا شدم. واقعیاتی حاکی از ظلم و شکنجه و اعدام در زندان های جمهوری اسلامی و طی حدود 15 سال به ویژه در دوران دهه ی معروف به دهه ی وحشت.
من و دوستانم اگرچه تعدادمان زیاد نبود اما صادقانه و شجاعانه و از طریق میتینگ های دانشجویی و انتشار بیانیه و انجام سخنرانی، مبارزات را تداوم بخشیدیم. گوهر مبارزه ی ما چیزی جز دعوت مسئولین و نهادهای قدرت به اجرای قانون، پرهیز از استبداد، فساد و زیاده خواهی نبود. اما افسوس و هزار افسوس که در مقابل نقد و افشاگری صادقانه ی ما، نه تنها گوش شنوایی وجود نداشت بلکه پاسخ آن را با مشت آهنین می دادند.
ان روز در آذر ماه سال 1375 یک نفر بودم که راهی زندان اوین شدم. روز دیگر در تیر 1378یعنی سه سال بعد، همراه با دوستان و دانشجویان، گروهی بودیم که راهی زندان اوین شدیم. اما در دی ماه 1388، تعداد بیشماری از ما راهی زندان اوین شدیم. جالب این است که در هر سه دوره، ورود من به زندان اوین، از بند 240 شروع شد!
طی 16 سال گذشته، دوستانم، خانواده ام و من هزینه ی بسیار سنگینی پرداخت کرده ایم و این مبارزه البته تا پیروزی ادامه خواهد یافت. اما فرایند مبارزه و حوادث آن، دست کم برای من بسیار پند آموز و بلکه جذاب بوده است.
آن روز یعنی 16 سال پیش، مبارزات آزادی خواهانه و عدالت جویانه به جنبش دانشجویی محدود می شد. تعداد مبارزین در حوزه ی مطبوعات، احزاب و اصناف بسیار محدود بود. میدان وسیعی برای حضور توده ها دیده نمی شد. قدرت در دولت جناح راست با دو گرایش سنتی و مدرن محصور بود و جناح چپ حکومت خانه نشین شده بود. به دلیل سرکوب های بی رحمانه ی دهه ی شصت، امکان فعالیت برای اپوزسیون درون مرز وجود نداشت. در یک کلام و با نگاهی واقع بینانه نوعی سکوت قبرستانی بر جامعه حاکم شده بود. به همین دلیل، حاکمیت گرفتار نوعی سهل اندیشی و توهم خود حق بینی شده بود و گمان می برد، وضعیت موجود ناشی از توانمندی الهی آنان و نا توانی تئوریک و عملی، مخالفین بوده و هیچ نیرویی امکان عملی و مشروعیت سیاسی و نظری مخالفت با آن ها را نخوهد داشت. نوعی خود حق بینی کاذب به آنان دست داده بود که البته ناشی از اعمال خشونت سیستماتیک طی 15 سال بود. زیرا هر نقد و مخالفت ولو محدود و از جانب درونی ترین لایه های سیاسی-اجتماعی آن ها را به وحشت می انداخت و موجب واکنش تند از سوی حاکمیت می گردید.
یادم هست نوروز 1373 که به مناسبت در گذشت سید احمد خمینی و نیز حوادث اسلام شهر از سوی حجازی از مسئولین دفتر رهبر، احضار شده بودم تا از سوی رهبری به من بگوید «طبرزدی باید توبه کند. خوراک برای رادیو اسراییل تهیه کرده است!؟» آقای حجازی خطاب به من گفت: «فلانی در این سدی که تو با این انتقادها سوراخی در آن به وجود می آوری، هیچ تضمینی وجود ندارد که آن سوراخ تبدیل به شکاف نشود» آری آن ها از ترس بروز شکاف در سد سانسور، سرکوب و حکومت زور و فشار، هر نوع صدای منتقد و مخالف را به شدت منکوب می کردند. آن ها راه دیگری برای پاسخ به اعتراض و انتقاد نمی شناختند و یا این که نفع خود را در برخورد خشونت آمیز و غیر قانونی می دیدند.
هرچه جلوتر آمدیم بر تعداد افراد و گروه های منتقد، مخالف و معترض افزوده شد و حاکمیت فقط بر طبل خشونت و سرکوب کوبید. تعداد بازجوها، قاضی ها، نیروهای سرکوب و سلول ها را افزایش داد. هر اندازه، مصلحان، آزادی خواهان و خیر اندیشان، حاکمیت را به روا داد و برخوردهای خردگرایانه در مقابل طبقات گوناگون اجتماعی و نا راضی فرا خواندند، باند قدرت بر میزان ناشکیبایی و خشونت گرایی خود افزود. تا آنجا که حجم افراد حذف شده، سرکوب شده ها، رانده شدگان از قدرت و ناراضیان از راضیان و جا خشک کرده ها در قدرت بسیار بیشتر شد و در سد سرکوب، انحصار و اختناق شکافی ایجاد کرد که راهپیمانی 4 میلیون نفری در 25 خرداد 1388، نمونه ی بارز این سد شکنی شمرده می شود.
در نهایت، پیام دانشجو توقیف شد اما مبارزه ی بی امان مدیر مسئول و شورای نویسندگان، برای آزادی، عدالت علیه ظالم، فساد، شکنجه و استبداد و زیاده خواهی ادامه یافت پس از توقیف پیام دانشجو و در فاصله ی سال های 75 تا 79، اگرچه به تناوب اما، نشریه های ندای دانشجو، هویت خویش و گزارش روز، منتشر شد تا راه پیام دانشجو ادامه یافته باشد حاکمیت به خیال این که با توقیف این نشریه ها، قادر خواهد بود از نقد و افشاگری بی پرده و صریح جلوگیری نموده و با خیالی آسوده، جامعه را کنترل و به تداوم حکمرانی بپردازد از هیچ برخورد غیر قانونی و زور مدارانه در مواجهه با این حرکت انتقادی پرهیز نکرد.
هیچ گاه بازداشت های غیر قانونی ام در فاصله ی سال های 73 تا 75 را فراموش نمی کنم. بازداشت هایی اگرچه کوتاه مدت، اما برای من پند آموز. برای مثال آن گاه که وزارت اطلاعت فلاحیان من را با چشمانی بسته به مکانی نا معلوم ربوده و بر سرم فریاد می کشیدند که؛ قدرت طلب! تو قدرت طلب هستی! تو به رکن نظام-هاشمی-توهین کردی! تو می خواهی بین رهبر و رییس جمهوری اختلاف بیندازی! تو منحرف شدی! تو قدرت طلبی! یا زمانی در سال 1375 که به جرم واهی انتشار غیر قانونی پیام دانشجو، و از سوی قاضی مرتضوی برای مدت یک هفته راهی زندان اوین شدم. آن روز با واقعیات بسیار تلخی آشنا شدم. واقعیاتی حاکی از ظلم و شکنجه و اعدام در زندان های جمهوری اسلامی و طی حدود 15 سال به ویژه در دوران دهه ی معروف به دهه ی وحشت.
من و دوستانم اگرچه تعدادمان زیاد نبود اما صادقانه و شجاعانه و از طریق میتینگ های دانشجویی و انتشار بیانیه و انجام سخنرانی، مبارزات را تداوم بخشیدیم. گوهر مبارزه ی ما چیزی جز دعوت مسئولین و نهادهای قدرت به اجرای قانون، پرهیز از استبداد، فساد و زیاده خواهی نبود. اما افسوس و هزار افسوس که در مقابل نقد و افشاگری صادقانه ی ما، نه تنها گوش شنوایی وجود نداشت بلکه پاسخ آن را با مشت آهنین می دادند.
ان روز در آذر ماه سال 1375 یک نفر بودم که راهی زندان اوین شدم. روز دیگر در تیر 1378یعنی سه سال بعد، همراه با دوستان و دانشجویان، گروهی بودیم که راهی زندان اوین شدیم. اما در دی ماه 1388، تعداد بیشماری از ما راهی زندان اوین شدیم. جالب این است که در هر سه دوره، ورود من به زندان اوین، از بند 240 شروع شد!
طی 16 سال گذشته، دوستانم، خانواده ام و من هزینه ی بسیار سنگینی پرداخت کرده ایم و این مبارزه البته تا پیروزی ادامه خواهد یافت. اما فرایند مبارزه و حوادث آن، دست کم برای من بسیار پند آموز و بلکه جذاب بوده است.
آن روز یعنی 16 سال پیش، مبارزات آزادی خواهانه و عدالت جویانه به جنبش دانشجویی محدود می شد. تعداد مبارزین در حوزه ی مطبوعات، احزاب و اصناف بسیار محدود بود. میدان وسیعی برای حضور توده ها دیده نمی شد. قدرت در دولت جناح راست با دو گرایش سنتی و مدرن محصور بود و جناح چپ حکومت خانه نشین شده بود. به دلیل سرکوب های بی رحمانه ی دهه ی شصت، امکان فعالیت برای اپوزسیون درون مرز وجود نداشت. در یک کلام و با نگاهی واقع بینانه نوعی سکوت قبرستانی بر جامعه حاکم شده بود. به همین دلیل، حاکمیت گرفتار نوعی سهل اندیشی و توهم خود حق بینی شده بود و گمان می برد، وضعیت موجود ناشی از توانمندی الهی آنان و نا توانی تئوریک و عملی، مخالفین بوده و هیچ نیرویی امکان عملی و مشروعیت سیاسی و نظری مخالفت با آن ها را نخوهد داشت. نوعی خود حق بینی کاذب به آنان دست داده بود که البته ناشی از اعمال خشونت سیستماتیک طی 15 سال بود. زیرا هر نقد و مخالفت ولو محدود و از جانب درونی ترین لایه های سیاسی-اجتماعی آن ها را به وحشت می انداخت و موجب واکنش تند از سوی حاکمیت می گردید.
یادم هست نوروز 1373 که به مناسبت در گذشت سید احمد خمینی و نیز حوادث اسلام شهر از سوی حجازی از مسئولین دفتر رهبر، احضار شده بودم تا از سوی رهبری به من بگوید «طبرزدی باید توبه کند. خوراک برای رادیو اسراییل تهیه کرده است!؟» آقای حجازی خطاب به من گفت: «فلانی در این سدی که تو با این انتقادها سوراخی در آن به وجود می آوری، هیچ تضمینی وجود ندارد که آن سوراخ تبدیل به شکاف نشود» آری آن ها از ترس بروز شکاف در سد سانسور، سرکوب و حکومت زور و فشار، هر نوع صدای منتقد و مخالف را به شدت منکوب می کردند. آن ها راه دیگری برای پاسخ به اعتراض و انتقاد نمی شناختند و یا این که نفع خود را در برخورد خشونت آمیز و غیر قانونی می دیدند.
هرچه جلوتر آمدیم بر تعداد افراد و گروه های منتقد، مخالف و معترض افزوده شد و حاکمیت فقط بر طبل خشونت و سرکوب کوبید. تعداد بازجوها، قاضی ها، نیروهای سرکوب و سلول ها را افزایش داد. هر اندازه، مصلحان، آزادی خواهان و خیر اندیشان، حاکمیت را به روا داد و برخوردهای خردگرایانه در مقابل طبقات گوناگون اجتماعی و نا راضی فرا خواندند، باند قدرت بر میزان ناشکیبایی و خشونت گرایی خود افزود. تا آنجا که حجم افراد حذف شده، سرکوب شده ها، رانده شدگان از قدرت و ناراضیان از راضیان و جا خشک کرده ها در قدرت بسیار بیشتر شد و در سد سرکوب، انحصار و اختناق شکافی ایجاد کرد که راهپیمانی 4 میلیون نفری در 25 خرداد 1388، نمونه ی بارز این سد شکنی شمرده می شود.
اینک که این گزارش گونه را به مناسبت شانزدهمین سالگرد تولد نشریه ی خونین بال پیام دانشجو قلمی می کنم، با همه ی وجود باور می کنم که؛ ما بیشماریم. ما بیشماریم اما این حکومت گران هستند که بسیار کم شمار هستند و هر روز از تعداد آن ها کاسته می شود. امروز نخست وزیر دوران جنگ، رییس مجلس پیشین، رییس جمهوری پیشین و بسیاری از شخصیت ها و گروه های خط امام و حتی بیت آیـء اله خمینی و گروهی از مراجع دینی با مردم و در مقابل جبهه ی استبداد و انحصار هستند. امروز حتی رییس دفتر احمدی نژاد، سخن از مکتب ایرانی به جای مکتب اسلامی به میان می آورد و روحانیت حکومتی، دولت احمدی نژاد که دست پرورده ی خود آن ها است را در مقابل خود دانسته و در درون جناح قدرت حاکم آتش اختلاف بر سر تصاحب قدرت زبانه می کشد.
امروز صاحب این قلم که روزی پیام دانشجو را منتشر می کرد از این همه پیروزی احساس شعف می کند و این در حالی است که در زندان مخوف رجایی شهر، زندانی است. در عین حال، این پیروزی های شگرف، مانع از این نمی شود که بار دیگر و از سر خیر خواهی جناح حاکم و شخص خامنه ای را نصیحت ننمایم. از آن روز یعنی شهریور1373 تا کنون و به مدت 16 سال زجر، شکنجه، زندان و انواع فشارها را تحمل کرده ام اما هرگاه امروز را با آن روز مقایسه می کنم سراسر احساس پیروزی و شعف می کنم.
به ظاهر طرف مقابل در مواضع قدرت و حکومت بوده اما من و امثال من در زیر حکم و زندان بوده ایم، ولی چه کسی است نداند، حاکمیت همچون برف آب می شود و نیروهایش ریزش می کنن!؟ چه کسی است نداند اگر لحظه ای سرنیزه را از روی مردم بردارند، سرنگونی آن ها حتمی خواهد بود؟! چه کسی است نداند حتی احمدی نژاد و نیروهای وفادار به او از رهبر فرمانبرداری ندارند؟! پس چرا نباید در شیوه ی خود که بر سرکوب و فشار است تجدید نظر کنند.؟ آیا با شانتاژ، تبلیغات پرحجم اما بی محتوا، تهدید مخالفین و ایجاد رعب و وحشت به شیوه ی روزنامه ی کیهان و برخی روحانیان و نظامیان افراطی، تا چه زمانی امکان حکومت وجود خواهد داشت؟
امروز صاحب این قلم که روزی پیام دانشجو را منتشر می کرد از این همه پیروزی احساس شعف می کند و این در حالی است که در زندان مخوف رجایی شهر، زندانی است. در عین حال، این پیروزی های شگرف، مانع از این نمی شود که بار دیگر و از سر خیر خواهی جناح حاکم و شخص خامنه ای را نصیحت ننمایم. از آن روز یعنی شهریور1373 تا کنون و به مدت 16 سال زجر، شکنجه، زندان و انواع فشارها را تحمل کرده ام اما هرگاه امروز را با آن روز مقایسه می کنم سراسر احساس پیروزی و شعف می کنم.
به ظاهر طرف مقابل در مواضع قدرت و حکومت بوده اما من و امثال من در زیر حکم و زندان بوده ایم، ولی چه کسی است نداند، حاکمیت همچون برف آب می شود و نیروهایش ریزش می کنن!؟ چه کسی است نداند اگر لحظه ای سرنیزه را از روی مردم بردارند، سرنگونی آن ها حتمی خواهد بود؟! چه کسی است نداند حتی احمدی نژاد و نیروهای وفادار به او از رهبر فرمانبرداری ندارند؟! پس چرا نباید در شیوه ی خود که بر سرکوب و فشار است تجدید نظر کنند.؟ آیا با شانتاژ، تبلیغات پرحجم اما بی محتوا، تهدید مخالفین و ایجاد رعب و وحشت به شیوه ی روزنامه ی کیهان و برخی روحانیان و نظامیان افراطی، تا چه زمانی امکان حکومت وجود خواهد داشت؟
هرگاه وقایع گذشته از 16 سال پیش تا کنون را همچون دانه های تسبیح از پیش چشم خود می گذرانم، جز ضعف اجتماعی، ریزش گسترده ی نیروها، شکاف درون حکومتی و فقر تئوریک و ضعف عملی برای قدرت حاکم و پراکنده شدن مردم از دور آنها و تشکیل اصناف مستحکم در برابر آنها نمی بینم. مردم به لحاظ اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و حقوقی هزینه ی سنگینی اعم از قتل های زنجیره ای، شکنجه در زندان ها، تجاوز و قتل در کهریزک ها، کشته شدن در خیابان ها و فقر و تبعیض و فساد را متحمل شده اند، اما حرکت آنها رو به جلو بوده است.
اما یک اقلیت که همه ی مناصب قدرت اعم از سیاسی، نظامی، انتظامی، امنیتی، اقتصادی و حقوقی را در اختیار خود گرفته اند، به جای پندآموزی از حادثه های گذشته همچنان معترضین جنبش سبز را به فتنه گر، عامل دشمن و فریب خورده متهم می کنند. به راستی این باند قدرت که دائم خشونت را تئوریزه می کند و در این راه غیر عقلانی و نا صواب، از دین و خدا مایه می گذارد، نمی خواهد به عواقب این روش جهالت بار بیندیشد؟آیا هنر است با استفاده از اسلحه و زندان، مخالفین را سرکوب و فرهیختگان و دلسوزان مردم را زندانی کنند؟تا کی قرار است ملت چوب جهالت و قدرت طلبی یک اقلیت را بخورد؟
گذشته چراغ را آینده است. من به این آموزه ی عینی، تردید ندارم. اگر 16سال گذشت تا از جامعه ی بسته ی سال 73 به جامعه ی رشد یافته، دموکراسی خواه و پشتیبان عدالت، سکولاریزم و حقوق بشر در سال 89 دست یابیم، حتم دارم در دوران گسترش وسایل ارتباطی و شبکه های اجتماعی، زمان به مراتب کمتری نیاز است تا بساط ظلم و استبداد، از جامعه ی ما برچیده شود. من از این همه پیروزی مشعوفم.
به پیروزی نهایی بیش از هر زمان امیدوارم. پیوستن توده های محروم به جنبش سبز و فروپاشی قدرت ظالم را انتظار می کشم. عدالت، آزادی، دموکراسی و حقوق بشر حق اساسی آحاد جامعه ی ایرانی است. تا آن روز دیر نیست.
با لحاظ شرایط گذشته و تحلیل درست و واقع گرایانه از ساخت قدرت حاکم و نیروهای تصمیم گیرنده، می توان چشم انداز آینده را ترسیم کرد. در پس قدرت حاکم اندیشه ای وجود دارد که مصباح یزدی، چند روز پیش به خوبی آن را بیان کرد. او اعتراف کرد؛ با گذشت 31 سال از انقلاب هنوز بسیاری از متدینین و مسئولین، به مفهوم ولایت فقیه پی نبرده اند، چه رسد به آن ها که با روح اسلام و انقلاب بیگانه هستند. مفهوم کلام مصباح یزدی این است که هرکس از مسئولان حتی احمدی نژاد و مشایی که توسط همین فرقه ی مصباحیه و تحت عنوان دولت دینی و امام زمانی بر سر کار آورده شد، بخواهد بیندیشد و چون و چرا کند، از چارچوب اصول گرایی خارج شده است و به تعبیر جنتی، می بایست رای آن ها را پس بدهد. همه باید یک فکر و یک راه را بروند. آن فکر و راه را البته فقط شخص ولی فقیه حکومت تعیین نمی کند. آن را عوامل دخیل در قدرت مثل عسگر اولادی، مهدی کنی، جنتی، مصباح یزدی، احمد خاتمی، شیخ محمد یزدی و امثال او معین می کنند کسانی که قدرت ثروت و بازار، حوزه علمیه و قدرت سیاسی را در دست دارند. و رهبر البته ملزم به بیان و پاسداری از آن راه است. در چنین شرایطی گروهی مامور خواهند شد تا احمدی نژاد را به تمکین از اصول گرایی خود ساخته، مجبورسازند و یا برنامه ی بنی صدریزاسیون را برای او تدارک ببینند.
از دیگر سو، ماجراجویی های حکومت در حوزه ی مربوط به سیاست خارجی و برنامه ی هسته ای موجب فشارهای بیش از پیش بین المللی و در خطر افتادن امنیت ملت و کشور خواهد شد. این در حالی است که فقر، بیکاری و تورم ناشی از نا کارامدی دولت و سوء تدبیرحاکمیت، جامعه را به قهقرا برده است. شرایط حاصل از وضعیت به وجود آمده منازعه را به لایه ای ترین ارکان قدرت حاکم انتقال داده و زمینه ی فروپاشی از درون را بیش از پیش تقویت خواهد کرد. اندیشه ی متصلب، غیر پویا، عقب مانده و انحصار طلبانه ای که مصباح یزدی آن را به خوبی نمایندگی می کند و رهبری و مدیریت های غیر عقلانی و ناکارامد که آثار عینی آن طی 31 سال گذشته و به ویژه در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 و حوادث تلخ پس از ان خودش را نشان داد، بهتر از این نتایجی در بر نخواهد داشت.
حکومت، خود و ملت را یکجا به کام بحران فرو برده است.
زندانی سیاسی حشمت اله طبرزدی / شهریور / 1389خورشیدی / کرج / زندان رجایی شهر
اما یک اقلیت که همه ی مناصب قدرت اعم از سیاسی، نظامی، انتظامی، امنیتی، اقتصادی و حقوقی را در اختیار خود گرفته اند، به جای پندآموزی از حادثه های گذشته همچنان معترضین جنبش سبز را به فتنه گر، عامل دشمن و فریب خورده متهم می کنند. به راستی این باند قدرت که دائم خشونت را تئوریزه می کند و در این راه غیر عقلانی و نا صواب، از دین و خدا مایه می گذارد، نمی خواهد به عواقب این روش جهالت بار بیندیشد؟آیا هنر است با استفاده از اسلحه و زندان، مخالفین را سرکوب و فرهیختگان و دلسوزان مردم را زندانی کنند؟تا کی قرار است ملت چوب جهالت و قدرت طلبی یک اقلیت را بخورد؟
گذشته چراغ را آینده است. من به این آموزه ی عینی، تردید ندارم. اگر 16سال گذشت تا از جامعه ی بسته ی سال 73 به جامعه ی رشد یافته، دموکراسی خواه و پشتیبان عدالت، سکولاریزم و حقوق بشر در سال 89 دست یابیم، حتم دارم در دوران گسترش وسایل ارتباطی و شبکه های اجتماعی، زمان به مراتب کمتری نیاز است تا بساط ظلم و استبداد، از جامعه ی ما برچیده شود. من از این همه پیروزی مشعوفم.
به پیروزی نهایی بیش از هر زمان امیدوارم. پیوستن توده های محروم به جنبش سبز و فروپاشی قدرت ظالم را انتظار می کشم. عدالت، آزادی، دموکراسی و حقوق بشر حق اساسی آحاد جامعه ی ایرانی است. تا آن روز دیر نیست.
با لحاظ شرایط گذشته و تحلیل درست و واقع گرایانه از ساخت قدرت حاکم و نیروهای تصمیم گیرنده، می توان چشم انداز آینده را ترسیم کرد. در پس قدرت حاکم اندیشه ای وجود دارد که مصباح یزدی، چند روز پیش به خوبی آن را بیان کرد. او اعتراف کرد؛ با گذشت 31 سال از انقلاب هنوز بسیاری از متدینین و مسئولین، به مفهوم ولایت فقیه پی نبرده اند، چه رسد به آن ها که با روح اسلام و انقلاب بیگانه هستند. مفهوم کلام مصباح یزدی این است که هرکس از مسئولان حتی احمدی نژاد و مشایی که توسط همین فرقه ی مصباحیه و تحت عنوان دولت دینی و امام زمانی بر سر کار آورده شد، بخواهد بیندیشد و چون و چرا کند، از چارچوب اصول گرایی خارج شده است و به تعبیر جنتی، می بایست رای آن ها را پس بدهد. همه باید یک فکر و یک راه را بروند. آن فکر و راه را البته فقط شخص ولی فقیه حکومت تعیین نمی کند. آن را عوامل دخیل در قدرت مثل عسگر اولادی، مهدی کنی، جنتی، مصباح یزدی، احمد خاتمی، شیخ محمد یزدی و امثال او معین می کنند کسانی که قدرت ثروت و بازار، حوزه علمیه و قدرت سیاسی را در دست دارند. و رهبر البته ملزم به بیان و پاسداری از آن راه است. در چنین شرایطی گروهی مامور خواهند شد تا احمدی نژاد را به تمکین از اصول گرایی خود ساخته، مجبورسازند و یا برنامه ی بنی صدریزاسیون را برای او تدارک ببینند.
از دیگر سو، ماجراجویی های حکومت در حوزه ی مربوط به سیاست خارجی و برنامه ی هسته ای موجب فشارهای بیش از پیش بین المللی و در خطر افتادن امنیت ملت و کشور خواهد شد. این در حالی است که فقر، بیکاری و تورم ناشی از نا کارامدی دولت و سوء تدبیرحاکمیت، جامعه را به قهقرا برده است. شرایط حاصل از وضعیت به وجود آمده منازعه را به لایه ای ترین ارکان قدرت حاکم انتقال داده و زمینه ی فروپاشی از درون را بیش از پیش تقویت خواهد کرد. اندیشه ی متصلب، غیر پویا، عقب مانده و انحصار طلبانه ای که مصباح یزدی آن را به خوبی نمایندگی می کند و رهبری و مدیریت های غیر عقلانی و ناکارامد که آثار عینی آن طی 31 سال گذشته و به ویژه در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 و حوادث تلخ پس از ان خودش را نشان داد، بهتر از این نتایجی در بر نخواهد داشت.
حکومت، خود و ملت را یکجا به کام بحران فرو برده است.
زندانی سیاسی حشمت اله طبرزدی / شهریور / 1389خورشیدی / کرج / زندان رجایی شهر