چند گزارش كوتاه از صحنه هاي 12 شهريور از زبان هموطنان حاضر در صحنه
- پيرمردي ميگفت آمديم شعار بدهيم جگرمان خنك شود هي ميگويند نگو نگو
- خانم بارداري ميگفت من بخاطر شهدا آمدم. آمدم حق سهراب وندا و همه همه آنه كه حق شان ضايع شد را بگيرم . حالا كه خاموش است ولي بهرحال آمدم .
- مردمي كه در پياده روها راه ميرفتند مرتب همديگر را ميپاييدند كه كسي شروع كند ولي امروز شروع كننده اي نبود .
- در خيابان فردوسي دم ميدان، وقتي برنامه تمام شد و خداحافظي كرده و با دوچرخه راه افتادم تنه ام به يكي خورد كه معلوم شد رژيمي است و دعوايمان شد و طرف گفت كه موسوي چي هستي براي همين به ما تنه زدي و مچ مرا گرفته بودند كه با خودشان ببرند ناگهان درآنطرف خيابان يك گروه جوان 20 نفره معلوم بود از برنامه برميگردند و ديدند كه اين مزدوران مچ مرا گرفته اند بهم اشاره اي كردند و از وسط خيابان دويدند به سمت من ومزدوران و با مزدوران درگيرشدند و به من گفتند حالت خوبه ؟كه گفتم آره گفتند بدو برو منهم دوچرخه را انداختم و در رفتم سوار تاكسي شدم .
- نزديك هفت تير ساعت 1430 تا 1445 ماشينها چراغهايشان را روشن كرده و برف پاك كنها راهم بالا زده بودند .
- پيرمرد 80 ساله اي را ديدم كه با صداي بلند ياعلي ياعلي ميكرد و ميگفت بزودي ابن ملجم زمان سرنگون ميشود .
- امروز مردم با بچه و كالسكه و پيرمردها بيرون آمده بودند
- امروز در چشم بسياري از مردم اشك حلقه زده بود .
منبع: وبلاگ "دلیران بیباک"
13 شهریور 1389
بازگشت
- پيرمردي ميگفت آمديم شعار بدهيم جگرمان خنك شود هي ميگويند نگو نگو
- خانم بارداري ميگفت من بخاطر شهدا آمدم. آمدم حق سهراب وندا و همه همه آنه كه حق شان ضايع شد را بگيرم . حالا كه خاموش است ولي بهرحال آمدم .
- مردمي كه در پياده روها راه ميرفتند مرتب همديگر را ميپاييدند كه كسي شروع كند ولي امروز شروع كننده اي نبود .
- در خيابان فردوسي دم ميدان، وقتي برنامه تمام شد و خداحافظي كرده و با دوچرخه راه افتادم تنه ام به يكي خورد كه معلوم شد رژيمي است و دعوايمان شد و طرف گفت كه موسوي چي هستي براي همين به ما تنه زدي و مچ مرا گرفته بودند كه با خودشان ببرند ناگهان درآنطرف خيابان يك گروه جوان 20 نفره معلوم بود از برنامه برميگردند و ديدند كه اين مزدوران مچ مرا گرفته اند بهم اشاره اي كردند و از وسط خيابان دويدند به سمت من ومزدوران و با مزدوران درگيرشدند و به من گفتند حالت خوبه ؟كه گفتم آره گفتند بدو برو منهم دوچرخه را انداختم و در رفتم سوار تاكسي شدم .
- نزديك هفت تير ساعت 1430 تا 1445 ماشينها چراغهايشان را روشن كرده و برف پاك كنها راهم بالا زده بودند .
- پيرمرد 80 ساله اي را ديدم كه با صداي بلند ياعلي ياعلي ميكرد و ميگفت بزودي ابن ملجم زمان سرنگون ميشود .
- امروز مردم با بچه و كالسكه و پيرمردها بيرون آمده بودند
- امروز در چشم بسياري از مردم اشك حلقه زده بود .
منبع: وبلاگ "دلیران بیباک"
13 شهریور 1389
بازگشت